#آدمکش_کور #فصل_سوم #بخش_پنجم #قسمت_هفتم🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲پدرم قادر بود زن پولدارتری برای ازدواج پیدا کند اما او به دنبال کسـی بود که دیده و شناخته باشد و بتواند به او تکیه کند. پدرم با وجود ماجراجوییهایش - ظاهراً زمانی ماجراجو بوده است - آدمی جدی بود. اگر نه به قول رنی مادرم پیشنهاد ازدواج او را قبول نمیکرد. هر دوی آنها به اندازهی خودشان انسانهای شـــــــریفی بودند و دلشان میخواست با انجام کارهای ارزشمند دنیا را جای بهتری کنند. عقایدی وسوسه برانگیز و ایده آل!
كَانَ بِوُسْعِ أَبِي الْبَحْثُ عَنْ زَوْجَةٍ فِي مَكَانٍ آخَرَ، زَوْجَةً تَمْلِكُ ثَرْوَةً، لَكِنِّي أَظُنُّهُ سَعَى وَرَاءَ الْحَقِيقِيِّ وَالْمُجَرِّبِ: شَخْصٍ يُمْكِنُ الِاعْتِمَادُ عَلَيْهِ. رَغْمَ رُوحِهِ الْمُفْعَمَةِ بِالْحَيَوِيَّةِ - إِذْ عَلَى مَا يَبْدُو فَفِيمَا مَضَى كَانَتْ رُوحُهُ مُفْعَمَةً بِالْحَيَوِيَّةِ - فَقَدْ كَانَ رَجُلًا جِدِّيًّا، هَذَا مَا قَالَتْهُ رِينَايْ، فِي تَلْمِيحٍ مِنْهَا أَنَّ أُمِّي مَا كَانَتْ لِتَقْبَلَ بِهِ زَوْجًاً لَوْ كَانَ عَدَا ذَلِكَ.فَكُلٌّ مِنْهُمَا بِطَرِيقَتِهِ الْخَاصَّةِ أَخَذَ حَيَاتِهِ عَلَى مَحْمَلِ الْجِدِّيَّةِ؛ كِلَاهُمَا سَعَى وَرَاءَ تَحْقِيقِ غَايَةٍ نَبِيلَةٍ مَا، تَغْيِيرُ الْعَالَمِ إِلَى الْأَفْضَلِ. آهُ كَمْ هِيَ مُغْرِيَةٌ، كَمْ هِيَ مَحْفُوفَةٌ بِالْمَخَاطِرِ، تِلْكَ الْمُثَالِيَّاتُ!
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️پس از اینکه چند دوری روی برکه اسکیت بازی کردند، پدرم به مادرم پیشنهاد ازدواج داد. حدس میزنم این کار را با دستپاچگی انجام داده باشد اما در آن زمان این علامت اعتماد به نفس مردان بود. در این لحظه به هم نگاه نمیکردند، تنها شانه به شانهی هم راه میرفتند. دستهای راستشان را از جلو و دستهای چپشان را از پشت به هم گرفته بودند.
مادرم چه چیزی به تن داشـــــت؟ رنی از آن هم اطلاع داشت. شال گردن آبی بافتنی ودستکشهای کاموایی هم رنگ شال که خودش بافته بود و یک پالتوی زمستانی سبز شکاری. دســـــــتمالی در لبهی آستینش گذاشته بود. رنی میگفت بر خلاف اکثر زنها مادرم همیشه همراهش دستمال داشت.
مادرم در آنلحظه چه کاری انجام داد؟ به یخها خیره شد و بلافاصله جواب مثبت نداد که معنایش بله بود
بَعْدَ أَنْ تَزَلَّقَا حَوْلَ الْبَرَكَةِ عِدَّةَ مَرَّاتٍ، طَلَبَ أَبِي يَدِ أُمِّي لِلزَّوَاجِ. أَتَوَقَّعُهُ سَأَلَهَا مربكًا، لَكِنَّ الرَّبْكَةَ الَّتِي تَنْتَابُ الرِّجَالَ فِي مَوَاقِفَ كَهَذِهِ كَانَتْ تُؤْخَذُ عَلَامَةَ آنَذَاكَ عَلَى صِدْقٍ نَوَايَاهُمْ. فِي تِلْكَ اللَّحْظَةِ، رَغْمَ أَنَّ جَسَدَيْهِمَا وَلَا بُدَّ كَانَا مُتَلَامِسَيْنِ عِنْدَ الْكَتِفِ وَالْوَركِ، فَلَا أَحَدَ مِنْهُمَا كَانَ يَنْظُرُ نَحْوَ الْآخَرِ. كَانَا يَتَزَلَّقَانِ جنبًا إِلَى جَنْبٍ، يَضُمَّانِ يَدَيْهِمَا الْيَمنَتَيْنِ أَمَامَهُمَا وَالْيَسْرَتَيْنِ خَلْفَهُمَا. وَيَا تَرَى مَا الَّذِي كَانَتْ تَرْتَدِيهِ أُمِّي سَاعَتِهَا؟ رِينَايْ تَمْلِكُ الْإِجَابَةَ عَلَى هَذَا السُّؤَالِ أَيْضًاً. وَشَاحٌ مَنْسُوجٌ أَزْرَقُ وَقُفّازَانِ مُطَابِقَانِ. كَانَتْ قَدْ حَاكَتْهَا كُلُّهَا بِنَفْسِهَا. مِعْطَفٌ شَتَوِيٌّ يَصْلُحُ لِمَسَافَاتِ السِّيَرِ الطَّوِيلَةِ، لَوْنُهُ أَخْضَرُ كَمَعَاطِفِ الصَّيَّادِينَ. مِنْدِيلٌ مُطَرَّزٌ مَدْسُوسٌ فِي كُمِّهَا - غَرَضٌ لَمْ تَنْسَهُ أَبْدَأَ، وَفْقًا لِرِينَايْ، عَلَى خِلَافِ بَعْضِ النَّاسِ الَّذِينَ تَعْرِفُهُمْ وَلَنْ تُسَمِّيَهُمْ.
وَمَا الَّذِي فَعَلَتْهُ أُمِّي فِي تِلْكَ اللَّحْظَةِ الْمَصِيرِيَّةِ؟ أَخَذَتْ تَنْعِمُ النَّظَرَ فِي الثَّلْجِ. لَمْ تُجِبْهُ لَحْظَتُهَا. صَمْتُهَا كَانَ دَلَالَةَ الرِّضَا.
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾ادامه دارد....
#القاتل_الأعمى #الفصل_الثالث https://t.center/taaribedastani