Смотреть в Telegram
#من_او #فصل_پنجم #قسمت_سوم 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 کریم دوید و هن‌هن کنان از گود بیرون آمد. تازه آفتاب زده بود. کنار نانوایی سنگکی شاطر علی محمد چند نفری ایستاده بودند. یک زن چادری و دو سه تا مرد با قبا و سرداری و کلاه پهلوی. نگاهی کرد، کسی را نمی‌شناخت. تا کنار بازارچه‌ی اسلامی، یک نفس دوید. شیشه‌های طباخی اسماعیل را بخار گرفته بود. تازه‌گی ها دو-سه تا از تخت‌ها را جمع کرده بود و جای‌شان میز و صندلی چیده بود. دستور بلدیه بود. چند نفری دور میزها نشسته بودند و کله‌پاچه می‌خوردند. یک مشربه‌ی آب هم وسط میز بود که هر که تشنه می‌شد، آن را برمی‌داشت و دو- سه جرعه آب می‌نوشید. كانَ كَريمٌ يَركُضُ لاهِثاً، خَرَجَ مِن حَيّ الحُفرَةِ. كانَتِ الشَّمسُ قَد أشرَقَت تَوّاً، وكانَ عِدَّةُ أشخاصٍ يَقِفونَ إلى جِوارِ مَخبَزِ الشَّاطرِ علي مُحمَّد. امرأةٌ ذاتُ عَباءةٍ سَوداءَ، ورِجَالٌ يَرْتَدُونَ عَبَاءَاتٍ وَيَعْتَمِرُونَ الْمَنَادِيلَ وَالْقُبَّعَاتِ. نَظَرَ كَريمُ إليهِم وتَأكَّدَ أنَّهُ لا يَعرِفُ أحداً منهُم. رَكَضَ نَحوَ سُوقِ إسلامي دونَ تَوَقُّف. كانَ البُخارُ يَغشى زُجاجَ نَوافِذِ مَطعَمِ الطَّباخِ إسماعيل. كانَ إسماعيلُ الطَّباخُ قَد غَيَّرَ قَليلاً مِن أثاثِ مَطعَمِهِ المُخصَّصِ لِلباجة، فقَد بَدَّلَ ثلاثةَ أَسِرَّةٍ خَشَبيَّةٍ ووَضَعَ كَراسِيَّ وطاوِلاتٍ، وذلكَ استِجابَةً لأوامِرِ البَلديَّة. كانَ عَدَدٌ مِنَ الناسِ يَجلِسونَ حَولَ الطَّاوِلاتِ ويأكُلونَ الباجة، وكانَ على الطاوِلاتِ قِنِّينةٌ كَبيرةٌ لِلماءِ، يَشرَبُ مِنها مَن يَشعُرُ بِالعَطَشِ. ♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ كريم داخل شد و سلام کرد. اسماعیل سبیل نشنید یا نشنیده گرفت. حواسش به سه - چهار مشتری‌اش بود با موسا ضعیف کش - برای این که بقیه دلیل گرانی را بفهمند - کل کل می‌کردند. - من کله را گران نکردم. کار، کار این ضعیف کش نارفیقه که کنار دستتان نشسته و مثل گوسفند سرش را تو آخور کرده و می‌لمباند... موسا ضعیف کش استخوان‌های کوچک پاچه را توی دستش تف کرد و خندید. - اسی‌سبیل! جان اون سبیل‌های مردانه‌ات بگذار راحت باشیم. اگر نه، به این خلق‌الله بیجک‌ها را نشان می‌دم‌ها! درسته که من گران کردم کله پاچه را؛ دستی دو عباسی، اما تو که سه عباسی کشیدی روش. - فقط به خاطر قیمت که گران نکردم کار ما متاعه توی تهران. مجبورم برای این که کارم متاع بماند، هر بار دو - سه تا از کله های تو را بیرون بیندازم که مشتری‌هایم کله نشوند... - جمع کن! چه عیب و علتی دارند؟ دَخَلَ كَريمٌ وألقَى التَّحيَّةَ على إسماعيلَ (أبو الشَّوارِبِ)، لم يَسمَعْ إسماعيلُ تَحيَّةَ كَريمٍ أو رُبَّما تَجاهَلَهُ عَن قَصدٍ، لأنَّهُ كانَ مَشغولاً بِخِدمَةِ ثلاثةٍ مِن زَبائِنِهِ الَّذينَ كانوا يَتَجادَلونَ مَعَ موسى القَصَّابِ حَولَ أسبَابِ الغَلاءِ. - لَستُ أنا مَن رَفَعَ ثَمَنَ الباجة، وإنَّما هذا الصَّديقُ الخائِنُ موسى القَصَّابُ الَّذي يَجلِسُ قَريباً مِنكُم وقَد أَخفَى رأسَهُ في صَحنِهِ كَما تُخفِي النَّعجَةُ رأسَها، وهُو يَلتَهِمُ الكَراعِين. نَفَخَ موسى القَصَّابُ العِظامَ الصَّغيرةَ والكَوارِعَ بِيَدِهِ وقالَ: - أُقسِمُ عَلَيكَ يا إسماعيلَ بِهَذِهِ الشَّوارِبِ الغَليظَةِ أنْ تَترُكني وَشأني، واللهِ سَوفَ أفضَحُ أَمرَكَ أمامَ زَبائِنِكَ. فإن كُنتُ قَد أَضَفتُ فلسَينِ إلى الثَّمَنِ، فإنَّكَ قَد أَضفتَ ثلاثةَ فلوسٍ. رَدَّ إسماعيلُ (أبو الشَّوارِبِ): - أنتَ تَنظُرُ إلى الثَّمَنِ فقط ولا تَأخُذُ الجَودَةَ بِعينِ الاعتِبار. عَلَيَّ أن أُحافِظَ على سُمعةِ المَطعَمِ في طَهرانَ كُلِّها، وَمِن أجلِ ذلك أضطَرُّ إلى رَمي ثلاثةٍ أو أربعةٍ مِن رُؤوسِ الخِرافِ الَّتي تَبيعُها لي. يَهمُّني أن أُقدِّمَ وَجبَةً فاخِرَةً لِلزَّبون. -صَه يا هذا، الرُّؤوسُ الَّتي أُزَوِّدُكَ بِها مُمتازَةٌ جِدّاً. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ادامه دارد... #أناه #الفصل_الخامس #آموزش_عربی https://t.center/taaribedastani
Telegram Center
Telegram Center
Канал