حاشا نمیکنم که تویی جسم و جان من
مرهم گزار سینه تویی مهربان من
تا میکند طلوع دو چشم قشنگ تو
جان می دهد به پیکره ی ناتوان من
لب می گشایی و لبخند چو میزنی
گل می کند تمامت عیش نهان من
تا عطرجان تو افتد به دامنم
همچون بهار میشود اینجا خزان من
گیرم که دست من نرسد بر جمال تو
چشم از تو بر نکنم ای جهان من
باتو خوشم چنان که شکوفا شود بهار
در آستان دلبریت بوستان من
#صادق شیرزاد
@sozesine