✍ ایرج رضایی
ای لطفِ بیکناره
خوش گیر در کنارم
چون در برِ تو میرم
نغز است رستخیزم!
مولانا مرگ و رستخیز را، نغز و خوش و شیرین میشمارد، اگر آن لطف بیکران و بیکناره یعنی حضرت حق، آدمی را به هنگام مرگ در کنار خود بگیرد و در آغوش مِهر خویش بفشارد. در این صورت، چه هول و هراسی از مُردن؟ راستی را، کنار و آغوش او اگر در میان باشد چه نیازی است که به وقت مرگ، این زمزمه را از سر بیم و تشویش سر دهیم و چنین بخواهیم که حافظ خواست:
پیاله بر کفنم بند تا سحرگهِ حشر
به مِی ز دل بِبَرم هولِ روز رستاخیز!
آنچه مرگ را در چشم مولانا چون شهد و شکر، شیرین میدارد و به دور از هرگونه اندوه و سوگ و عزا و ماتم، به نور و سُور و سُرور، به عُرس و عیشِ مُدام بدل میسازد، همین لطفِ بیکران و بیحد و اندازۀ معشوق و جانِ جانان است.
در این لَیلَةُ العُرسِ حضرت خداوندگار، چه خوش است به زیرِ چرخ کبود، جُرعهای باده بر نوازشِ رود و همسُرایی با این غزلِ شادمانۀ او، به بانگِ دف و تنبور و بربط و نای:
چون جان تو میستانی، چون شِکّر است مردن
با تو ز جانِ شیرین، شیرینتر است مُردن
این سر نشانِ مردن، وان سر نشانِ زادن
زان سر کسی نمیرد، نی زین سر است مردن
بگذار جسم و جان شو، رقصان بدان جهان شو
مگریز اگرچه حالی، شور و شَر است مردن
از جان چرا گریزم؟ جان است جان سپردن
وز کان چرا گریزم؟ کانِ زر است مردن
چون زین قفس بِرَستی، در گلشن است مسکن
چون این صدف شکستی، چون گوهر است مردن
چون حق تو را بخواند، سویِ خودت کشاند
چون جنّت است رفتن، چون کوثر است مردن
مرگ آینهست و حُسنت در آینه درآمد
آینه بر بگوید: "خوش منظر است مردن"
گر مومنی و شیرین، هم مومن است مرگت
ور کافری و تلخی، هم کافر است مردن
گر یوسفیّ و خوبی، آیینهات چنان است
ور نی، در آن نمایش هم مضطر است مردن
خامش! که خوش زبانی چون خضر جاودانی
کز آبِ زندگانی کور و کر است مردن
#سروش_مولانا
#ایرج_رضایی
#مثنوی #مولانا
#از_زبان_ذره
@sorooshemewlana@irajrezaie