شاید کمی شراب حالت را خوب کند
در کتاب «تحلیل رفتار متقابل» مثالی آمده از معلمی که با شرابخاری شبانه تعادلی در زندگیش ایجاد کرده. به این ترتیب هم او از زندگیش راضیست هم شاگردانش از او. معلم «من بالغ»ش را صبح سر کلاس درس و «من کودک»ش را شب با این کار ارضاء میکند. حالا «منِ والدِ» نادیده گرفته شده به میدان آمده. معلم شراب را ترک میکند. «من والد» غالب میشود. «من کودک» نابود شده و از نظر بچههای مدرسه معلم جدید، ترسناک است .
این مطلب را با زندگی خودم تطبیق میدهم.
وقتی بچهها کوچکتر بودند. با آنها پارک میرفتم. سرسره و تاپ بازی میکردم. بچهها را روی پشتم گذاشته اسبسواری میکردم. با آنها خالهبازی و قایمباشک بازی میکردم.
بچهها بزرگ شدند و من فارغ از تمام آن بازیهام. امروز تنها کاری که برای کودک دورنم انجام میدهم پیادهروی کردن و کوه رفتن است.
گاهی دلم میخاهد از سرسره پایین بیایم. روی تاپ زمین را از بالاتر نگاه کنم. اما «من والد»م جملهی زشته، زشته را مدام تکرار میکند.
وقتی حال این روزها و آن روزهایم را مقایسه میکنم یا حتا وقتی عکسهای آن دوران را در کنار اکنونم میگذارم تفاوت را میبینم. همیشه فکر میکنم گذر زمان است که این تغییرات را ایجاد کرده. اما شعفی که در چهره نیست به عدد شناسنامه ربطی ندارد. «عدد شناسنامه» دقیقن همان چیزیست که «من والد»م مدام آن را چون پتکی در فرق سرم میکوبد. او تا بتواند سعی در سرکوب «من کودک»م دارد.
معلم با ترک شراب کودک درونش را سر جایش نشاند و من با بازی نکردن.
شما با انجام ندادن چه کارهایی «کودک درون»تان را پنهان کردهاید؟
اصلن آیا برای بیرون آوردن از لاکش باید کاری کرد؟
#شیمانهضت
@shimanehzat