به دریا بزن تا نجات غریق از راه برسد
صبح که از خاب بیدار شد ساز مخالف میزد. برایش درس خاندن در جای جدید چالشی بود که نمیخاست با آن مواجه شود.
کجا باید بشینم؟
نمیشه نَرَم؟
ساعتهاش چطوریه؟
اینها سوالاتی بود که پسر در جابجایی فضای درس خاندنش میکرد. این جابجایی فقط از حالت حضوری به آنلاین است. او نمیخاست از مکان امنی که سالها در کنار دوستانش ساخته بود، جدا شود. نمیخاست با کوچکترین تغییری در روزانهاش، برای آیندهای بهتر مواجه شود.
این رفتارها من را یاد کسانی انداخت که در برابر نوشتن کلمات روی صفحهی سفید جبهه میگیرند.
چطوری بنویسم؟
چی بنویسم؟
ایده ندارم؟
یا شاید یاد روزهای اول خودم، که نوشتن برایم سخت بود. ساعتها به اطراف خیره میشدم تا ایده بیاید. منتظر میماندم تا سرنخی از جایی به دستم برسد. اما الان فقط دست به قلم میبرم. همینطور مینویسم و از لابهلای کلمات ایده همراه با قالب خودش نمایان میشود.
دو روز پیش با وجود تمام درگیریهای ذهنی و بروبیاهایی که داشتم کمی وقت دزدیده و دست به قلم شدم. انتظار بوجود آمدن هیچ مطلبی را نداشتم. قصدم فقط پایان دادن به یک روز شلوغ و تبدیلش به کلمات بود. اما در ناباوری خودم داستانکی شکل گرفت. بعد از ویرایش و انتشار با تعجب کلمات را نگاه کردم. اینها کجا بودند. چطور توانستم در مدتی خیلی کوتاهتر از گذشته آنها را دنبال هم ردیف کنم.
به پسر گفتم تو فقط بپر توی آب، حتا اگر شنا بلد نیستی، فقط دست و پا بزن. برایش خودم را مثال زدم. نگاهم کرد. با اخم نشست پشت لپتاپ. اولش حتا وِب کَم را روشن نمیکرد. اما بالاخره دست و پا زدن در دریای ناشناخته را آغازید. مطمئن هستم که فردا هم همین جبههگیری را خاهد داشت و من باز خاهم گفت «به دریا بزن تا نجات غریق از راه برسد»
#شیمانهضت
@shimanehzat