شعری برای مشاعره

#قیصر_امین_پور
Канал
Искусство и дизайн
Музыка
Юмор и развлечения
Политика
Персидский
Логотип телеграм канала شعری برای مشاعره
@sheromoshaereПродвигать
2,25 тыс.
подписчиков
3,16 тыс.
фото
383
видео
146
ссылок
استکانی شعر دم کردم برایت تر کن از چای غزل هایم گلویی @L95400402

تو قله‌ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی‌و‌ تعبیر تو‌محال ...

ای همچو شعرحافظ و تفسیر مثنوی
شرح توغیرممکن و تفسیر تومحال ...

#قیصر_امین_پور

‌‌
آواز عاشقانه ی مادر در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست

آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

«باد...ا» مباد گشت و «مبادا»به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست

#قیصر_امین_پور
بوی بهشت می‌شنوم از صدای تو
نازکتر از گُل است گُلِ گونه‌های تو

ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من
ای بوی هر چه گل، نفس آشنای تو

ای صورت تو آیه و آیینه ی خدا
حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو

صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر
آورده‌ام که فرش کنم زیر پای تو

رنگین کمانی از نخ باران تنیده‌ام
تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو

چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود
ای پاره‌ی دلم، که بریزم به پای تو

امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من
فردا عصای خستگی‌ام شانه‌های تو

در خاک هم دلم به هوای تو میتپد
چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو

همبازیان خواب تو خیل فرشتگان
آواز آسمانیشان لای لای تو  بگذار با تو عالم خود را عوض کنم:
یک لحظه تو به جای من و من به جای تو

این حال و عالمی که تو داری، برای من
دار و ندار و جان و دل من برای تو

#قیصر_امین_پور
بر تیرِ نگاه تو دلم سینه سپر کرد ؛
تیر آمد و از این سپر و سینه گذر کرد

چشم تو به زیباییِ خود شیفته‌تر شد ؛
همچون گلِ نرگس که در آیینه نظر کرد

با عشق بگو سر به سرِ دل نگذارد ؛
طفلی دلکم را غمِ تو دست به سر کرد

گفتیم دمی با غمِ تو رازِ نهانی ؛
عالَم همه را شور و شرِ اشک خبر کرد

سوزِ جگرم سوخته دامانِ دلم را ؛
آهی که کشیدیم در آیینه اثر کرد

یک لحظه شدم از دلِ خود غافل و ناگاه؛
چون رود به دریا زد و چون موج خطر کرد

بی‌صبر و شکیبم که همه صبر و شکیبم؛
همراه عزیزانِ سفر کرده، سفر کرد

باید به میانجی گریِ یک سر مویت ؛
فکری به پریشانیِ احوالِ بشر کرد

#قیصر_امین_پور
ز بس بی تاب آن زلف پریشانم، نمی دانم 
حبابم، موج سرگردان طوفانم؟ نمی دانم

حقیقت بود یا دور و تسلسل حلقه ی زلفت؟ 
هزار و یک شب این افسانه می خوانم، نمی دانم

سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو 
ولی از نحوه ی چشمت چه می دانم؟ نمی دانم

چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم 
چرا در خانه ی خود عین مهمانم؟ نمی دانم

ستاره می شمارم سال های انتظارم را :
هزار و سیصد و چندین و چندانم؟ نمی دانم

نمی دانم بگو عشق تو از جانم چه می خواهد؟ 
چه می خواهد بگو عشق تو از جانم؟ نمی دانم

نمی دانم به غیر از این نمی دانم، چه می دانم؟
نمی دانم، نمی دانم ، نمی دانم ، نمی دانم!!


#قیصر_امین_پور
"پيش از اينها فكر ميكردم خدا
خانه اي دارد ميان ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس وخشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج وبلور
بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برق كوچكي از تاج او
هر ستاره پولكي از تاج او

اطلس پيراهن او آسمان
نقش روي دامن او كهكشان

رعد و برق شب صداي خنده اش
سيل و طوفان نعره توفنده اش

دكمه پيراهن او آفتاب
برق تيغ و خنجر او ماهتاب

هيچكس از جاي او آگاه نيست
هيچكس را در حضورش راه نيست"

"پيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان دور از زمين

بود اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده وزيبا نبود

در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت

هر چه مي پرسيدم از خود از خدا
از زمين، از آسمان،از ابرها

زود مي گفتند اين كار خداست
پرس و جو از كار او كاري خطاست

آب اگر خوردي ، عذابش آتش است
هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است

تا ببندي چشم ، كورت مي كند
تا شدي نزديك ،دورت مي كند

كج گشودي دست، سنگت مي كند
كج نهادي پاي، لنگت مي كند

تا خطا كردي عذابت مي كند
در ميان آتش آبت مي كند

با همين قصه دلم مشغول بود"
"خوابهايم پر ز ديو و غول بود

نيت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه مي كردم همه از ترس بود
مثل از بر كردن يك درس بود

مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه

مثل صرف فعل ماضي سخت بود
مثل تكليف رياضي سخت بود"

"تا كه يكشب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يك سفر

در ميان راه در يك روستا
خانه اي ديديم خوب و آشنا

زود پرسيدم پدر اينجا كجاست
گفت اينجا خانه خوب خداست!

گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند
گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند

با وضويي دست ورويي تازه كرد
با دل خود گفتگويي تازه كرد

گفتمش پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟"

"گفت آري خانه او بي رياست

فرش هايش از گليم و بورياست

مهربان وساده وبي كينه است

مثل نوري در دل آيينه است

مي توان با اين خدا پرواز كرد

سفره دل را برايش باز كرد

مي شود درباره گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چكه چكه مثل باران حرف زد

با دو قطره از هزاران حرف زد

مي توان با او صميمي حرف زد
مثل ياران قديمي حرف زد

ميتوان مثل علف ها حرف زد
با زبان بي الفبا حرف زد

ميتوان درباره هر چيز گفت
مي شود شعري خيال انگيز گفت...."

"تازه فهميدم خدايم اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست

دوستي از من به من نزديك تر
از رگ گردن به من نزديك تر….


#قیصر_امین_پور"
ناگهان ، دیدم سرم آتش گرفت
سوختم ، خاکسترم آتش گرفت

چشم وا کردم ، سکوتم آب شد
چشم بَستم ، بسترم آتش گرفت

در زَدم ، کس این قفس را وا نکرد
پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت

از سَرم ، خواب زمستانی پرید
آب ، در چشم ترم ، آتش گرفت

حرفی از نام تو ، آمد بر زبان
دست‌هایم ، دفترم ، آتش گرفت

#قیصر_امین‌_پور
گاهی گمان نمی‌کنی ولی خوب می‌شود
گاهی نمی‌شود که نمی‌شود که نمی‌شود

گاهی بساط عیش خودش جور می‌شود
گاهی دگر، تهیه به دستور می‌شود

گه جور می‌شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می‌شود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می‌شود

گاهی گدای گدایی و بخت باتو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می‌شود

گاهی برای خنده دلم تنگ می‌شود
گاهی دلم تراشه‌ای از سنگ می‌شود

گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می‌شود

گاهی نفس به تیزی شمشیر می‌شود
ازهرچه زندگیست دلت سیر می‌شود

گویی به خواب بود جوانی‌‌مان گذشت
گاهی چه زود فرصت‌مان دیر می‌شود

کاری ندارم کجایی چه می‌کنی
بی عشق سرمکن که دلت پیرمی‌شود

#قیصر_امین_پور
بر تیر نــگاه تو دلـم سینه ســـپر کرد

تیر آمد و از این سپر و سینه گذر کرد

چشم تو به زیبایی خود شیفته تر شد

همچون گل نرگس که در آیینه نظر کرد


#قیصر_امین_پور
دست عشق
از دامن دل
دور باد...

#قیصر_امین_پور
دیرے است از خود، از خدا، از خلق دورم
با این همہ در عین بے تابے صبورم

پیچیدہ در شاخ درختان، چون گوزنی
سر شــاخہ هاے پیچ در پیچ غـــرورم

هر سوے سرگردان و حیران در هوایت
نــیلوفـــرانــہ پیچــڪے بــے تاب ِنــورم

بادا بیفــتد ســایه‌ے برگے بہ پایت
بارے، بہ روزے روزگارے در عبورم

از روے یڪــرنگے شب و روزم یـڪـے شد
همرنگ بختم تیرہ رخت سوگ و سورم

خط مے خورد در دفتــر ایـام، نامم
فرقے ندارد بے تو غیبت یا حضورم

در حســــرت پـــرواز با مرغــابیانم
چون سنگ پشتے پیر در لاڪم صبورم

آخـــر دلم با ســربلنـدے مے گذارد
سنگ تمام عشق را بر خاڪ گورم....

#قیصر_امین_پور
‏تویی بهانه ی این چشمها که می‌گِریَند...

‏بیا ک صاف شود این هوای بارانی!



#قیصر_امین_پور
سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل

یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد!

#قیصر_امین_پور
.

در انجماد سکون، پیش از آنکه سنگ شوم 

مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید 

#قیصر_امین_پور
دِلم هوای تو کرده، بگو چه چاره کنم؟

#قیصر_امین_پور
صُبح بی‌تو
رنگِ بعد از ظهر یک آدینه دارد

بی‌‌تو حَتی مهربانی
حالتی از کینه دارد

بی‌تو می‌گویند
تعطیل است کارِ عشقبازی

عشق اما کی خَبر
از شنبه و آدینه دارد؟

#قیصر_امین_پور
سر زد به دل دوباره غمِ کودکانه‌ای
آهسته می‌تراود از این غم ترانه‌ای

باران شبیه کودکیم پشت شیشه‌هاست
دارم هوای گریه، خدایا! بهانه‌ای ...


#قیصر_امین‌_پور
ز بس بی تاب آن زلف پریشانم، نمی دانم
حبابم، موج سرگردان طوفانم؟ نمی دانم

حقیقت بود یا دور و تسلسل حلقه ی زلفت؟
هزار و یک شب این افسانه می خوانم، نمی دانم

سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو
ولی از نحوه ی چشمت چه می دانم؟ نمی دانم

چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم
چرا در خانه ی خود عین مهمانم؟ نمی دانم

ستاره می شمارم سال های انتظارم را :
هزار و سیصد و چندین و چندانم؟ نمی دانم

نمی دانم بگو عشق تو از جانم چه می خواهد؟
چه می خواهد بگو عشق تو از جانم؟ نمی دانم

نمی دانم به غیر از این نمی دانم، چه می دانم؟
نمی دانم، نمی دانم ، نمی دانم ، نمی دانم!!

#قیصر_امین_پور
یک روز می‌رسد که در آغوش گیرمت
هرگز بعید نیست، خدا را چه دیده‌ای

#قیصر_امین_پور
ای روزهای خوب که در راهید!
ای جاده های گمشده در مه!
ای روزهای سختِ ادامه!
از پشتِ لحظه ها به در آیید....

#قیصر_امین_پور
Ещё