. مردمان چهارگونهاند: آدمی که بیشترینش حیوان و پارهای از او انسان است. آدمی که نیمش حیوان است و نیم دیگرش انسان. انسانی که بیشترینش انسان است و پارهای از او حیوان و انسانی که تمام و کمال، انسان است. اما گونهی نخست، هرگز در اندیشهی کمال و معرفت نیست. دومین گونه، در آرزوی کمال است امّا برای به دست آوردن آن تلاشی نمیکند. سومین گونه میاندیشد؛ آرزو میکند؛ ایمان و اشتیاق دارد و برای رسیدن به هدف، خویشتن را به هر ریسمانی میآویزد. لیک چهارمین گونه، به ماورای رؤیا،فکر،ایمان و اشتیاق و تلاش رسیده است؛ و نه ستایش دیگران او را اغوا میکند و نه سرزنش مردمان او را میآزارد. سومین گونه، بیش از دیگر گونهها شایستهی ستایش، آمرزش و مهر است زیرا وی نه تنها با «حیوانیت» درون خویش میجنگد؛ بلکه با کسانی که هنوز بیشتر وجودشان حیوان و کسانی که نیمی از وجودشان حیوان است؛ مبارزه میکند. اینان پیوسته در مسیرش دام میگسترند تا بُعد حیوانی وجودش را بر انسانیتش پیروز گردانند تا در شمار یکی از آنان و آغلشان گردد. . ۲ مردمان بر دو گونهاند: خموش وُ گویا. من آن گونهی انسانی خموشم و دیگران همه گویا. ارادهی ازلی برای حکمتی، بر دهان گنگان و شیرخوارگان، مهر سکوت نهاده و اینان خموشند. من امّا به خواست خویش، زبان در کام کشیدهام. شیرینی سکوت را دریافتهام حال آن که گویندگان، تلخکامی و شرنگ سخن را در نیافتهاند. از این روی سکوت کردهام و مردمان همچنان در سخناند! . ۳ ■عشق خود را با دستان خویش ذبح کردم؛ زیرا فراتر از تحمل تنم، و فروتر از شور و شوق روحم بود!