با تیر و کمان کودکی ام
در کوچه باغ های قدیمی
در انبوه درختان باران خورده
سینه ی گنجشکی را نشانه گرفته بودم
که عاشق تو شدم
گنجشک بر شانه ام نشست
و من شکارچی ماهری شدم
از آن پس هرگز به شکار پرنده ای نرفتم
هر وقت دلتنگم آواز می خوانم
پرنده می آید ،
پرنده می نشیند ،
پرنده را می بویم ،
پرنده را می بوسم ،
پرنده را رها میکنم
و چون شکار دیگری می شود
کودکی ام را میبینم
در کوچه باغ های قدیمی
در کنار دیوار های باران خورده
با بوی کاهگل و آواز پرنده
به خود می پیچد و گریه میکند
" های آواز چقدر تو را دوست دارم "
#محمد_ابراهیم_جعفری@Sherane_poem