آسان است براي من
که خيابانها را تا کنم
و در چمدانی بگذارم
که صدای باران را به جز تو کسی نشنود
آسان است
به درخت انار بگويم
انارش را خود به خانۀ من آورَد
آسان است
آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم
و روزِ ضعيف شده را ببينم
که عصازنان از آسمان خزر بالا میرود
آسان است يک چهچۀ گنجشک را ببافم
و پيراهنِ خوابات کنم
آسان است برای من
که به شهابِ نوميد فرمان دهم
که به نقطۀ اولاش برگردد
برای من آسان است
به نرمیِ آبها سخن بگويم
و دل صخره را بشکافم
آسان است ناممکنها را ممکن شوم
و زمين، در گوشام بگويد: بس کن رفيق!
اما
آسان نيست معنیِ مرگ را بدانم
وقتی تو به زندگی آری گفتهای!...
#شمس_لنگرودی@Sherane_poem