فراشعر " صفحه های رنگی "
نگاه بیمناک کویری
که نظاره گر جنگ اقیانوس ها بود ،
میان بارش یک دل سیر آسمان
در بعد از ظهر امرداد
به راه افتاد
در نگاه رمز آلودش
حزن کلاش های خونین
بازگشته از جنگ ،
ابدیتی فراتر از زمان
پیدا می کرد
◾️از راه رسید
چراغ عاطفه را
در فراموشی نور
افروخت
و چشمانش را
که هزار بلور برف در آنان می رقصید ،
به طواف سیب های سرخ باغ روان کرد.
زنی
که لبخندش
شباهتی دور با حوا داشت
◾️در عمق کابوس هایم
با نغمه رها شده ای
که در شیار موشک ها فراموش شد
و در لبخندش
آرزوهایم را گم می کرد
هفت سنگ بازی می کنم
هزار روز در انتظارش ،
نوار های رنگی سال های دور را
در دست رازقی ها
پیدا می کنم
درست
در انتهای کوچه ای
که انگار
هیچ خانه ای در آن نیست !
و گاه می اندیشم
به پرنده شدن
در آغوش هفت سنگ های کودکی که
پر از آرزوی سال نو
دفتر مشق را به دست باد می سپارد
و پرواز
در کوچه هایی
که کاج ها
از حجم سرعت اندوه
می کاهند
مادرم راست می گفت
زندگی
با او افسانه ای شگرف می شد
درست شبیه قاه قاه خنده اش
در رقص بارانی فروردین
◾️ـ 《ناچار شده ایم !》
ـ《 به ؟》
ـ 《غرق کردن هرشبه چشم هایمان
در اقیانوسی از اشک 》
ـ 《 و هر روز ؟》
ـ 《تار های نامرئی سکوت
زبان رسای معاشقه چشم ها را ،
در ژرفی حسرت روزانه
غرق می کنند》
ـ 《روزی ماه نگاهت
از زیر نقاب مونولوگ ها، بیرون خواهد آمد ؟》
[تردید راوی]
ـ در تابلو های روزگار
بغض هایی شده ایم
که هر روز خنده دار تر
چشم به عبور ممتد یک رهگذر می دوزیم
می شویم
ـ 《آنقدر زمان ،
ما را به عقب کشانده است
که حتی به سایه لبخند ها هم
نخواهیم رسید 》
ـ《 غرق می شویم
در عمق از دست رفتن افسانه ای کهن》
ـ《 رقص دود در ویرانه های یک احساس !》
¡ سیب های بهار ،
آبستن احساس برفی یک بارش 》
ـ 《من با اشک نگاهم حرف می زدم
و چشمان او پر از آوار نشنیدن ها... 》
ـ《 یعنی کوچ قاصدک ها ؟》
ـ《 به تماشای
جنون خفته تمام ادیان ،
نت های فراموش شده تمام اسطوره ها
در ستاره باران چشمانش ،
نشسته بودیم 》
《و ..؟》
《و شبی باد مرا ناغافل
از سرزمین فتوحات کهن لبخندش ،
ربود
و من
رها در کویر تنهایی
نظاره گر از دست رفتن
تمام عاشقانه های یک فصل
بودم 》
[و راوی به خاطر می آورد
شبی را که لبریز از شاعرانه های نورسته ،
ستاره هایم را به دست چشمانش
می سپارد]
◾️چراغ چراغ
روشن می شوی
در ظلمت شعری که سال ها
رویای چیدن سیبی ترش را
در برف حوادث
جا گذاشته است
《 اعدام می شود چمدانت
با طناب دستانت
و از زلزله نبودنت
تمام این ارگ نگران می لرزد 》
◾️ به سان اولین زمزمه شاعرانه ی خلقت در خواب زمین ،
در اعماق رویا نشسته بود
ـ 《اینبار ، آغاز در خواب خواهد بود ؟》
ـ《 و سوگند به رویش ناگزیر هزار جنگل وهم آلود خیال در سکوت کلمات ،
هر شب ،
چشمانت در زیر پلک های من
جذب ماه می شوند》
ـ《 پایان این سقوط ،
بوییدن عطر دلچسب سیمان ها
خواهد بود 》
ـ《 اینبار در رقص بی خیالی پنجره ها ؟》
ـ 《وقتی
حتی در جدال با شیشه های رنگی
احساس غربت را یدک می کشیم ...》
ـ《 مقصد رقصمان ، انتهای دره ؟》
《یک بُعدمان گم می شود
و ما آواز بازگشت را
در روح های سرگردانی
که روزی هم قبیله ما بوده اند ،
پنهان کرده ایم》
ـ《 و شاید
غم انگیز ترین حادثه را
مرگ موج در چشمان دریا
رقم زند 》
[و متن ، غرق سکوت فرو می رفت]
ـ《 ایوان ها رو به تماشای لیلا هوایی شده 》
ـ《 افسانه کهن دوباره آغاز خواهد شد ؟》
《بانویی از جنس به تاراج رفتن تفکر یک جهان ،
رها میشد در سردی یک روز سوزان 》
《در سماع نخل ها ؟》
《آری و خود را در شرجی
هرگام به لیپتوس روییده
در دل قطب جنوب
نزدیک تر می دید 》
( تاریخ را ورق می زند
حماسه عاشقی یک زن که
قرن ها قبل
در ارتفاعات بیستون هم رقصیده بود )
《 و شیشه ها رنگین ترین خون خود را
در صورتش قاب می کنند با هر تپش》
◾️به دست باد بسپار
پیراهن اطلسی ترانه هایت را
تا طبیعت
غبار تنهایی از تار و پود صدایت
بشوید
و تو
در مصاحبت آفتاب
چراغ عشق افروزی
[بوسه های خشک شده
میان دفتر یخ زده تردید ها
عطر صنوبر های خشکیده را
میان دیالوگ های مشوش
به التهاب قلب کلمات ،
گره می زنند ]
ـ باز هم در غزل چشمانت
عمق حادثه متن را از خاطر می برم !
اثری از:
#مهدیسا_عباس_نژاد #مکتب_اصالت_کلمە 👇👇👇@sher_khobe __________________#آرش_آذرپیک #امپراطور_واژههای_جهان#تئورسین_و_نظریه_پرداز_مکتب_عریانیسم#اندیشکده_کلمه_گرایان_ایران_
#مکتب_عریانیسم_و_اعلام_عرفان_بس_در_تمدن_ایرانی_اسلامی#به_اعتقاد_عریانیسم_عرفان_خون_ما_ایرانی_ها_تا_مرز_توهم_زدگی_بالا_رفته_است#به_اعتقاد_عریانیسم_خرد_فلسفی_ما_تا_مرز_سکته_فرهنگی_پایین_آمده_است