فراشعر “ تکرار”
شب به شب
در ازدحام کابوس ها
مرا
-"باز هم تو ؟"
و انگار جن دیده باشد
حدقه در رفته ی چشمانش را
گاهی با خشونت تمام
به بلعیدنم فکر می کرد
-"مامان سریع پرواز کن آسمان آغوشم را "
-"عمه خانم ،چرا می خواهد مرا ببلعد"
🌫روز ها تکرار
ساعتها دلتنگ
عقربه ها بیقرار
اضطراب ثانیه های پرواز را
نسیم
به گاه پنجره ورق می خورد ..
عمه خانم
همچنان چشمانش
از حدقه فراری به گاه دیدنم
من همچنان
فراری از بلعیده شدن
-"کم به دل و روده ی عمه بپیچ وروجک"
من در رگ ها
عمه در من
می خواستم به تمام سلولهای بی رمقش سر بزنم
و عشق را جستجو کنم
و شادی را
اما عمه میراث دار حسرت بود.
با رویاهایی نم کشیده ..
دستانش می لرزید
مرا میان عمق توهم
تا ته قورت داد
به سراغ سلول ها رفتم
و تک تکشان مرا پس زدند
به نوازش نشستم
رگ های منجمدش را
اما گرم نمی شدند
تنها انگشتانش مرا برای لحظه ای
پذیرفتند و در واکنشی تعجب آور
مرا از خود راندن؛
و من شکست خوردم
و دیگر نتوانستن نقشم را درست ایفا کنم
گویا من هم در مقابل درد ها
ورم ها
سرزنش ها
کم آوردم ..میفهمی کم!
قرص های خط دار صورتی را
آرامش
آرامش
آرامش
قرص در دهن
خیره به عقربه ها
منتظر ماندم
خبری از خواب نبود
کابوس ها مرا در آغوش کشیدند
پاهای متورم
تا قلبم درد را تیر می کشید
چشم هایم را بستم تا خواب مرا به آغوش بکشد..
سوز سردی از درز پنجره
به اتاق می وزید
پرده اتاق می لرزید
پتوی سبزم را به تنم پیچیدم
دستانم را ناخودآگاه
به پاهایم رساندم
از گرمی انگشتان
درد کمی کاهش یافت..
به یاد مادر افتادم
راهی سفر میشد و
با ساک های سنگین
و پلاستیک های پر از لباس
به خانه بر
-"می گردد"
-"نمی گردم "
-"می گردد"
-"نمی گردم"
ساعت چهار
به خانه می رسید
و من بیدار بودنم را
بر نوک عقربه ها
کردم ..
و خیالات واهی
در ذهنم رژه می رفتند
"اگر ماشین تصادف کند
اگر اتفاقی براش بیفتد
اگر
اگر
اگر"
و این اگرهای ترسناک
خواب را از چشمان کودکی ام می ربود
من شب دلهره
من روز دلهره
🌫من دلهره
🌫با رسیدن مادر دلشوره ها تمام میشد
و دنیا
قشنگی اش را با طلوع خورشید
به خانه ما می تاباند
من دختر کوچک خانه
و وابسته تر از همه به مادر..
چشمانم پر نور
چشمانش عاشق
مرا در آغوشش می فشرد.
انگار همه سختی های زندگی
همان لحظه
با تمام توان تمام می شدند
مادر
با پاهای ورم کرده از سفر
خودش را به آغوش رختخواب می سپرد
و من با اشتیاق بیدار می مانم و لباس ها را یکی یکی روی هم می گذارم ..
زیتون پرورده
مربای تمشک
کلوچه های تازه
و ماشین های اسباب بازی بسته بندی شده در طلق های براق
و ساعت ها تماشا ...
چشمانم را باز
عبور قطار قحطی زده ی نیروهای متفقین
از ناخودآگاه جمعی ما
-"چقدر پدرانمان سختی کشیده اند
چقدر ما
به راحتی می کشیم "
زن فندک سیگار
زن دود دود
دود دود دود
ناخودآگاه برگشت زن
ناخودآگاه بازگشت متن
در صف های خاطره هم
خیلی وقت است
استعمار پیر نقشه ی غارت سنت هایمان را می کشد
-"اصلا بگذار بکشد
یک سیگار است دیگر
چقدر تو سخت گیری
سیما جان "
جلوی آینه می ایستم
به ابروی نداشته ام
به موهای ریخته ..
می نگرم و
تمرین می کنم
لبخند را
شاید روزی بتوانم
کمی از غم های بیشمار را
پشت لبخندم تدفین کنم ..
🌫عمه لنگ لنگان
ذهنم لنگ لنگان
-"من از تمام جهان زمین را
از زمین آسیا
از آسیا ایران
از ایران همدان
و از همدان خانواده ام
و از میان خانواده ام
فقط در رگ های یک عمه
رفت و آمد دارم
سیما جان به نظرت این می تواند خوشبختی باشد؟"
-"ببین، همین که درک کنی عمه
با تمام آرزو های یخ بسته اش
روزی در امتداد قلب پروانه ها
خاکستر نشین بوده است
یعنی خوشبختی ،
خوشبختی مساوی بادرک متقابل تمام پدیده هاست "
-"یعنی به نظرت من دیوانه نیستم ؟"
-"عزیزم، از تمام انسانهای اطراف که میشناسم عاقل تری "
سقف بنفش می پوشد
پنجره اکسیژن ..
و میان گلهای عطر آگین اتاق
زن همراه نسیمی خنک
می پیچد ...
لبخند راوی
لبخند متن ..
#سیما_نوروزی #مکتب_اصالت_کلمە #آکادمی_عریانیسم ____👇👇👇@sher_khobe____👇👇👇@Maktabe_Oryanism