مکتب اصالت کلمه / آکادمی عریانیسم. اهرام هفت گانه ی جنبش پسامینیمالیسم ایران ...

#سیما_نوروزی
Канал
Образование
Искусство и дизайн
Книги
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала مکتب اصالت کلمه / آکادمی عریانیسم. اهرام هفت گانه ی جنبش پسامینیمالیسم ایران ...
@sher_khobeПродвигать
236
подписчиков
2,42 тыс.
фото
17
видео
750
ссылок
@ario_he2 دوستان علاقمند به آموزش ادبیات به این آیدی مراجعه فرمائید.
" نه به اعتیاد "

گوشواره بردگی
سکه ها بردگی

بوسه های بی رنگ
🌫
سیگار قاب کهنه
سیگار سقف ترک خورده

لب های رنگ پریده
🌫
حرکت سایه ها
دیوار های سیاه

#سیما_نوروزی


#مکتب_اصالت_کلمه

#مکتب_عریانیسم

#واژانه
_____
👇👇👇
@sher_khobe
هشتم مهرماه زادروز مهربانو #سیما_نوروزی ، عضو مکتب اصالت کلمه و آکادمی عریانیسم را به این قلم پرشور و خانواده مکتب اصالت کلمه تبریک می گوییم ،
به امید موفقیتهای روزافزون بانو نوروزی
و تمامی عزیزان حاضر در مکتب اصالت کلمه 🙏❤️

🎂🎂🎂🎂🎂❤️❤️❤️🎂🎂🎂🎂
فراشعر “موج افسوس”


یک تکه کاغذ سفید
آسمان نیمه ابری
و انگشتان ظریف کودکی
که از آرزوهایش قایقی می سازد
کاغذی
در انتظار بادی ملایم
تا دل به دریا بزند
و رویاهایش را
به آغوش امواج بسپارد،،
⬜️
انتظار
انتظار

ابرهای خاکستری
چون روح های سرگردان
آبی آسمان را به تسخیر کشیدند

کودک ترس
کودک دریای آرزوها

جهان لرزید با اولین رعد
دنیای کودک را
ترس فرا گرفت

آرزویش در مشت های گره خورده اش
پوچ شد
و نسخه ی مادر
در دستانش مچاله
راه زیادی نیست مادر
شاید با گام های کوچکم
دوباره برسم!
شروع به دویدن کرد
طوفان هراز گاهی لابلای انگشت هایش
می پیچید
و آرزوی های پوچ را دست در دست باد می چرخاند


⬜️⬜️
_"آقا هوا پس است
در خانه ی شما کسی روزنامه نمی خواند"

_"برو پسر جان درست را بخوان "

_"درس آقا!"

و شیشه ی دودی ای که بسته میشود و از چهار راه عبور. ..

روزنامه
روزنامه
خبرهای تازه
روزنامه
روزنامه
:امروز جوانی از پل طبیعت خودش را پرت شد "

"روزنامه روزنامه محاکمه آقای "ر" "

شب و خبرهای سوخته
-"کسی نمی خرد "

-"فقط ده تایش مانده "


«و خبر هایی که از دل گفتگو های عامیانه سهم دل شکسته و دستان یخ زده ی کودک بود»


_د"ه تایش را به من بده"

_"هر ده تا را ؟"

_"آری هیزممان تمام شده
شاید کمی این اخبار داغ
گرم شویم"

مردی متن را
دارو به بغل عبور می شود
چشمان زنان
چشمان مردان
چشمان کودک

_"آقا این همه دارو را کجا گرفته اید؟"

_"مسیرخودت کجاست پسر جان"

_"ناصر خسرو "
_"مریض دارید؟"
_"مادرم "
_"آنجا مراقب باش سلامتی را گران می فروشند"
_"می دانم آقا
دارویش را تحریم ها ..."

«به جهان تبریک باید گفت
که سلامتی هم در گرو دیپلماسی است !»
⬜️ ⬜️

_" آمپول تایسبری"

_"آقا برای خرید آن خودم را تلاش کرده ام "

_"امروز گرون شد پسرم"

_"ولی من خانه و موتور و
تمام خبرهای داغ این ماه را فروختم "

_"میشناسمت مابقی اش را دفعه دیگر برایم بیاور
این ها را
من از قبل داشتم"

_"چشم آقا ..حتما"




⬜️

روزنامه
روزنامه
خبر جدید:
"ورود آمپول تقلبی تایسبری
جان سه زن را گرفت "

روزنامه
روزنامه
و خبرهایی که داغش هنوز برسینه ی پسر کبود پوشیده است ...!


#سیما_نوروزی


#مکتب_اصالت_کلمە

#آکادمی_عریانیسم


____
👇👇👇
@sher_khobe

____
👇👇👇
@Maktabe_Oryanism
فراشعر “دنیای بعد از تو “


من با تو به کمال
می رسم
آنگاه که در رویایت غرق می شوم
اما گویا؛
تمام دنیا
دست به دست هم داده اند
تا تو را از چنگ رویایم بیرون بیاورند
و به چنگال شب بسپارند
ماه پا در میانی می کند
و نارضایتی اش را در پس ابرهای تیره ی تردید پنهان می کند
ستاره ها نیز در دادگاه اندیشه من
حضور دارند
و برای شهادت
بر صندلی حضار نشسته اند
خورشید قاضی با انصافی ست؛
از جنس نور است
نه از پوست و استخوان
که اگر در افکار آدم ها محاکمه می شدم
بی شک با اولین دادرسی
مرا از رویای آغوشت دور می کردند
و حکم تبعیدم صادر خواهد شد

پس من قضاوت را به آنها خواهم سپرد
⬜️
جرم:
شاکی:
مجرم:

اولین جلسه دادگاه
در پیشگاه خلق شده گانی
از جنس عشق

وکیل مدافع
خودم هستم؛
دفاع می کنم از حق
از عشق
از رویایم
از هجرت عشق
به آن طرف مرزهای ناشناخته
_بیشتر توضیح دهید ...!

_جناب قاضی وقتی که او رفت
آسمانم را رنگ غروب پاشید
برگ های سرنوشت
رنگ زرد بر پوستشان نشست
آه که جای پاهایش
بر گوشه گوشه ی احساسم
درد می کند هنوز
رد پایی که در تکه تکه های قلب شکسته ام خودنمایی می کند
او رفت و تمامم را با خود برد
و حال شما
میخواهی مرا محاکمه کنید
کدام من؟
اصلا منی وجود دارد...

⬜️ ⬜️

می رسد آن صبح
که چشم هایم به سوی نور
باز شود
تو که پلک هایت را باز می کنی
از پشت مژه هایت
صدها پروانه سبز
می پرند
به سوی آسمان قلبم
و سایه شوم شب را
سایه ی شوم تنهایی را
از سلول های انفرادی تنم می رهاند
می دانم که؛
آسمان به رنگ نیلی می شود
و آفتاب با شال ابریشم زرد رنگ
بر روی فرش سبز زمین
قدم می گذارد
و قاصدک ها پرزهایشان را
دانه
دانه
به دست باد می سپارند
نرم و سبک
تا پیام برگشتن تو را
از آن سوی مرزها به من برسانند.....




#سیما_نوروزی


#مکتب_اصالت_کلمە

#آکادمی_عریانیسم


____
👇👇👇
@sher_khobe

____
👇👇👇
@Maktabe_Oryanism
فراشعر “ تکرار”





شب به شب
در ازدحام کابوس ها
مرا
-"باز هم تو ؟"
و انگار جن دیده باشد
حدقه در رفته ی چشمانش را
گاهی با خشونت تمام
به بلعیدنم فکر می کرد

-"مامان سریع پرواز کن آسمان آغوشم را "
-"عمه خانم ،چرا می خواهد مرا ببلعد"

🌫
روز ها تکرار
ساعتها دلتنگ
عقربه ها بیقرار

اضطراب ثانیه های پرواز را
نسیم
به گاه پنجره ورق می خورد ..
عمه خانم
همچنان چشمانش
از حدقه فراری به گاه دیدنم
من همچنان
فراری از بلعیده شدن
-"کم به دل و روده ی عمه بپیچ وروجک"
من در رگ ها
عمه در من
می خواستم به تمام سلولهای بی رمقش سر بزنم
و عشق را جستجو کنم
و شادی را
اما عمه میراث دار حسرت بود.
با رویاهایی نم کشیده ..
دستانش می لرزید
مرا میان عمق توهم
تا ته قورت داد
به سراغ سلول ها رفتم
و تک تکشان مرا پس زدند
به نوازش نشستم
رگ های منجمدش را
اما گرم نمی شدند
تنها انگشتانش مرا برای لحظه ای
پذیرفتند و در واکنشی تعجب آور
مرا از خود راندن؛
و من شکست خوردم
و دیگر نتوانستن نقشم را درست ایفا کنم
گویا من هم در مقابل درد ها
ورم ها
سرزنش ها
کم آوردم ..میفهمی کم!
قرص های خط دار صورتی را
آرامش
آرامش
آرامش
قرص در دهن
خیره به عقربه ها
منتظر ماندم
خبری از خواب نبود
کابوس ها مرا در آغوش کشیدند
پاهای متورم
تا قلبم درد را تیر می کشید
چشم هایم را بستم تا خواب مرا به آغوش بکشد..
سوز سردی از درز پنجره
به اتاق می وزید
پرده اتاق می لرزید
پتوی سبزم را به تنم پیچیدم
دستانم را ناخودآگاه
به پاهایم رساندم
از گرمی انگشتان
درد کمی کاهش یافت..
به یاد مادر افتادم
راهی سفر میشد و
با ساک های سنگین
و پلاستیک های پر از لباس
به خانه بر
-"می گردد"
-"نمی گردم "
-"می گردد"
-"نمی گردم"

ساعت چهار
به خانه می رسید
و من بیدار بودنم را
بر نوک عقربه ها
کردم ..
و خیالات واهی
در ذهنم رژه می رفتند
"اگر ماشین تصادف کند
اگر اتفاقی براش بیفتد
اگر
اگر
اگر"

و این اگرهای ترسناک
خواب را از چشمان کودکی ام می ربود
من شب دلهره
من روز دلهره
🌫
من دلهره
🌫
با رسیدن مادر دلشوره ها تمام میشد
و دنیا
قشنگی اش را با طلوع خورشید
به خانه ما می تاباند
من دختر کوچک خانه
و وابسته تر از همه به مادر..
چشمانم پر نور
چشمانش عاشق
مرا در آغوشش می فشرد.
انگار همه سختی های زندگی
همان لحظه
با تمام توان تمام می شدند
مادر
با پاهای ورم کرده از سفر
خودش را به آغوش رختخواب می سپرد
و من با اشتیاق بیدار می مانم و لباس ها را یکی یکی روی هم می گذارم ..
زیتون پرورده
مربای تمشک
کلوچه های تازه
و ماشین های اسباب بازی بسته بندی شده در طلق های براق
و ساعت ها تماشا ...
چشمانم را باز
عبور قطار قحطی زده ی نیروهای متفقین
از ناخودآگاه جمعی ما

-"چقدر پدرانمان سختی کشیده اند
چقدر ما
به راحتی می کشیم "

زن فندک سیگار
زن دود دود
دود دود دود

ناخودآگاه برگشت زن
ناخودآگاه بازگشت متن
در صف های خاطره هم
خیلی وقت است
استعمار پیر نقشه ی غارت سنت هایمان را می کشد
-"اصلا بگذار بکشد
یک سیگار است دیگر
چقدر تو سخت گیری سیما جان "

جلوی آینه می ایستم
به ابروی نداشته ام
به موهای ریخته ..
می نگرم و
تمرین می کنم
لبخند را
شاید روزی بتوانم
کمی از غم های بیشمار را
پشت لبخندم تدفین کنم ..
🌫
عمه لنگ لنگان
ذهنم لنگ لنگان
-"من از تمام جهان زمین را
از زمین آسیا
از آسیا ایران
از ایران همدان
و از همدان خانواده ام
و از میان خانواده ام
فقط در رگ های یک عمه
رفت و آمد دارم
سیما جان به نظرت این می تواند خوشبختی باشد؟"

-"ببین، همین که درک کنی عمه
با تمام آرزو های یخ بسته اش
روزی در امتداد قلب پروانه ها
خاکستر نشین بوده است
یعنی خوشبختی ،
خوشبختی مساوی بادرک متقابل تمام پدیده هاست "
-"یعنی به نظرت من دیوانه نیستم ؟"
-"عزیزم، از تمام انسانهای اطراف که میشناسم عاقل تری "

سقف بنفش می پوشد
پنجره اکسیژن ..
و میان گلهای عطر آگین اتاق
زن همراه نسیمی خنک
می پیچد ...

لبخند راوی
لبخند متن ..

#سیما_نوروزی


#مکتب_اصالت_کلمە

#آکادمی_عریانیسم


____
👇👇👇
@sher_khobe

____
👇👇👇
@Maktabe_Oryanism
فراشعر «صدای انتظار »


(صدای سوت قطار....)
و در ادامه (تیک تاک ساعت)
تیک
تاک
تیک
تاک
تابوی سکوت را می شکنند
عقربه های شب
در خواب و بیداری چشم هایی منتظر


⬜️
چمدانش را تکیه زده بر دیوار
چرت می زند
و سرش در نوسانی عجیب بین ماندن و رفتن درگیر ست....
_راه رفتنی را باید رفت مادر جان
سفرت بی خطر پسرم
_می روم نگران نباش
اما
اما چه
نگاهش را
لبخند شکفته بر لبانش را
و بلور های آویز از گوشه ی چشمانش را
تو حافظ باش
چشمانش خیره به افق
رنگ رفتن می پاشید بر دقایق انتظار

⬜️⬜️

در اتاقکی به اندازه قامتش
بر برجی بلند
نگهبانی می دهد
دوش هایش خسته از
تکیه گاه تفنگی پر از گلوله
دوست دارد ؛
پلک های خسته اش
خواب را به آغوش کشد
و رویا های شیرینش
خلاصه شود در پیراهن دختری
به رنگ آسمان
به نام دریا
که از آخرین دیدارش روز ها می گذرد
......
باید چشمانم را باز کنم
رویاهایم را
به دست باد بسپارم
در کمین بنشینم
مبادا
جنبنده ای سینه خیز
از پشت سیم های فلس دار
سر بخورد
شبیخون بزند

و تصرف کند
خاک سرزمینم را.....

⬜️⬜️
«جشن »

خلاصه روزهایی که تلخ و شیرین
همچون نواری
از جلوی چشمانم عبور می کرد

به شوق شهر و کوچه و خانه برگشتم ‌
اما نه آسمانش آبی بود
نه دریایی مواجش

و یاس خوشبوی خانه خمیده از شانه ی دیوار در خانه ی همسایه گل می داد

مادر نگاهت چرا شرمگین ست
پسرم روزی که رفتی لبخند و نگاهش را به من سپردی
امانت دار خوبی نبودم ....
چشم ها بارانی
راوی چتر
زن بی حرکت

و ادامه زندگی ..


#سیما_نوروزی

#مکتب_اصالت_کلمە

#آکادمی_عریانیسم


____
👇👇👇
@sher_khobe

____
👇👇👇
@Maktabe_Oryanism
فراشعر " بانوی آفتاب"


“پ.ن”:
«حکایت او حکایت پنجره ای
بود؛
که تسلیم دیوار شد»


پی نوشت را اول نوشتم
تا آخر ماجرا
نتیجه با شماست!

⬜️ 🌫
باد را هم به شک می انداخت
ذهن مشوشش؛
وقتی نسیم خیال؛
از درز پنجره
چون گرگی زوزه می کشید
و پاره می کرد
پیراهن عفت خانه اش را

چگونه باید در زمانه ای که
دنیا صورت آفتاب را
پنجه می کشد
نور را
تشعشع عشق و
مهر و مهربانی را
به خانه آورد و به دستهای
ظریف زنانه اش هدیه داد


خاکستریها سرخها

پنجره

پ


بخشش

ب


آواز

الف

🌫

آیه عاشقی

سرود مهر




⬜️

شیشه های دودی عطر ؛
با رایحه ای تیز و تند
رژ های مایع
جامد
چرب
۲۴ ساعته
و ۲۴ ساعت شبانه روز را
به صورت کدر آینه خیره می ماند
و موهای ژولیده ی احساسش را نوازش می کرد
بانوی شعر بود و آفتاب ؛
با موهایی به رنگ شب
محبوس در چهار دیواری خانه...

آرزوهایش در بطن خطوط قالی
بالا پایین می رفت و
رج
به
رج
حوالی انگشتانش
قصه ی درد را زمزمه می کرد

و نا گاه گریز می زد به رویا
به ثانیه ها ی مخوف
روز
که جز دیوار و پرده در قاب
خاطره اش
چیزی نبود

و در آن سوی پنجره
ذهنی سیاه
که در
حسرت
حسرت
حسرت آزادی
در کنج قفس
به میله ها چنگ می زد

و هر لحظه طعم مرگ را
با زخم لبانش
مزه می کرد
_بوی خون میداد
_آری طعم گس دلهره بود ...


⬜️ ⬜️
کلید چرخید
صدای گام های مردی
که خانه
اتاق
آینه
و تخت را از یاد برده بود
و جسمش را
هدیه به زندگی ای می داد
که نفسهایش هم برای دیگری بود


🌫
حال ؛
از من
در انتهای این قصه ی پر درد ؛دختری مانده
که هیچ شباهتی به اسب سپید و شاهزاده ی رویا ندارد ....
و به عروس پریا .....
عروس پریا!!!




آسمان حاشیه آبی

پاییز رقص برگ ها

🌫🌫

تکه های ابر

گلوله های برفی

🌫🌫

غروب طلایی






#سیما_نوروزی

#مکتب_اصالت_کلمە

#آکادمی_عریانیسم


____________
👇👇👇
@sher_khobe

____________
👇👇👇
@Maktabe_Oryanism
و غروب شالی ابریشمی ست
بر چهره زرد آفتاب
مونتاژ شده
از عکس های صورتت....

#سیما_نوروزی

#مکتب_اصالت_کلمە

#آکادمی_عریانیسم
_____________
👇👇👇
@sher_khobe
به وقت گریز ذره های نور
از یال های خورشید
چون اسبی سرکش
تا قله شانه هایت صعود خواهم کرد
و بر مدار صورتت قرار می گیرم

برای فتح چشم هایت
آن دو گوی دلفریب و رقصنده....

#سیما_نوروزی

#مکتب_اصالت_کلمە

#آکادمی_عریانیسم
_____________
👇👇👇
@sher_khobe
به یادت .....
ورق می زنم

برگ
برگ

گذشته ها را

در اتاق زیر شیروانی
لابلای کتاب های خواب آلود

بغضم به اشکی بدل می شود
که می شوید
غبار از چهره های نقش بسته در ذهنم
از جملات محصور
در دفتر خاطراتت.....

#سیما_نوروزی


#مکتب_اصالت_کلمە

#آکادمی_عریانیسم
_________________
👇👇👇
@sher_khobe
به هنگام خواب ِ خورشید...
ستاره های ثنا گو
همچون دانه های تسبیح
ذکر می شوند
بر لب های آسمان

و جنونِ باد آرام می شود

وقتی روسری ات،،
مشکیِ موهایت را
به رخ مهتاب می کشد...



#سیما_نوروزی

#مکتب_اصالت_کلمە

#آکادمی_عریانیسم
_____________
👇👇👇
@sher_khobe
این روزها...
عجیب خالی از توام
چون چراغی بی نور
و آسمان
که پی ِ ماهش
فانوس به دست پایین آمده
و بادکنک نقره ای ِ
گیر کرده لایِ شاخه ی سیب را
با خود می برد

مبهوت نبودنت ؛
چون ترمه یِ سیاهِ تن پوش مردگان ،
راویِ ناله های کبود
قاصدک زخمی ِ پشت پنجره ام

در این نصفه نیمه بودن ها
هر لحظه
به آغوش مرگ نزدیک می شوم
نزدیکتر .‌‌.‌.
نزدیک..



#سیما_نوروزی

#مکتب_اصالت_کلمە

#آکادمی_عریانیسم
_________________
👇👇👇
@sher_khobe
چون ابرهای خسته ی
پاییز می مانی

گاه می باری آرام
و من خیس قطره های باران،،،
در مرزهای تنت

و گاه چون سایه می گریزی
در پس پرده ی نیلی آسمان....

کمرنگ و پرتنش

#سیما_نوروزی

#مکتب_اصالت_کلمە

#آکادمی_عریانیسم
_____________
👇👇👇
@sher_khobe
در سایه مهتاب....
در جنگی تن به تن

تپانچه ی نگاهم
تسلیم چشم هایت می شود

تا عطر تنت
گذر کند از مرز های ممنوعه ی احساس



#سیما_نوروزی

#مکتب_اصالت_کلمە

#آکادمی_عریانیسم
_________
👇👇👇
@sher_khobe
غنچه ی شکفته ی لبخندت

شرمی ست نشسته بر چهره ی
گل ها

آنگاه که
سرخی گونه ها
رنگ از دیده ی آن ها می رباید

ساقه های ظریفی
که
میلرزد
تلو،
تلو،
می‌خورد
و رایحه اش مست می کند
پروانه های خواب آلود باغ را
در آن سوی صبح.....

#سیما_نوروزی

#مکتب_اصالت_کلمە

#آکادمی_عریانیسم
_________
👇👇👇
@sher_khobe
در رویای چشمه ها....
به وقت خواب شمع ها

به زنبوری گریز پا
از کندویِ عسل می مانم
که شهد زنبق های وحشی
را
ارمغانِ شیرینی برای لبهایت
می داند..

همانقدر شیرین
همانقدر دل فریب.


#سیما_نوروزی

#مکتب_اصالت_کلمە

#آکادمی_عریانیسم
_____________
👇👇👇
@sher_khobe
می ربایم قلم موی شب را .....
از سقف آسمان


گیسوانم را
به رنگ پر کلاغی درمی آورم
تا ستاره های نقره پوش
در...
تار،
تار، این سیاهی باله برقصند.....


#سیما_نوروزی

#مکتب_اصالت_کلمە

#آکادمی_عریانیسم
_________________
👇👇👇
@sher_khobe
و قلم موی شب را
در موهایم می رقصانم
تا....
در پرکلاغی تارهایش،،
ستاره های نقره ای
زیبا برقصند....

#سیما_نوروزی

#مکتب_اصالت_کلمە

#آکادمی_عریانیسم
_____________
👇👇👇
@sher_khobe
Ещё