#برگه_شوندان #یادداشت وقت رفتن است، رفتن همیشه از خودمان شروع نمیشود، گاهی کسانی که میروند ما را هم با خودشان میبرند. ما جسمی تکهتکه شدهایم و هر کسی که برایمان مهم و عزیز است با کوچ از این جهان سهمی از خودش را برمیدارد و تا بزرگ و بزرگتر شویم چیزی از ما باقینمیماند.
شاید به کهنسالی برسیم و در آن هنگام مانند مشت برفی که از دستهای فراوان عبور کرده و آب شده تنها چند ذرهی کوچک از ما میماند.
امسال با رفتن آغاز و امروز رفتن تشدید شد وقتی خبر آمد که
#علیرضا_فراهانی دوست شاعرم که رفیق کلمه و شعر بود پر کشید، وقتی خبر آمد که
#علی_دیوسالار استاد موسیقی مازندرانی چشم از جهان فروبست و مرا که شیفتهی موسیقی بومی مازندرانام داغدار کرد.
من بخشی از خودم را دیدم که رفت، جایی که به سی سالگی من اشاره داشت و گفتن و شنیدن از شعر با علیرضا بود و جایی دیگر که به همهی چهل سالگی من برمیگشت به تکتک زخم و زخمهی دوتار و ملودیهای مازندرانی!
چون نردبانیام که دو پله از آن شکسته است، پلههایی هم در گذشته شکست و پلههایی نیز در آینده خواهد شکست و دیگر چگونه میتوان صعود کرد؟!
وقتی
#سعدی لب میگشاید:
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
حدیث ما میگوید و از زبان خودش اشاره به تجربهی جهان انسانی دارد.
و مرگ آنچه که اکنون در مراوده با ما قرار دارد، در نزدیکترین شکل از مصاحبت و دوستی، که به انکار من یا تو دست از کار نمیکشد.
#میثم_متاجیhttps://t.center/shavandanpage