#شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران

#پاکدین
Канал
Логотип телеграм канала #شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران
@sharyaran1401Продвигать
505
подписчиков
13,7 тыс.
фото
11,2 тыс.
видео
661
ссылка
#دیدگاه

#اپوزان_صادراتی_پرستاران_دیو

در روایت فردوسی از داستان دل‌از‌جا‌کننده‌یِ کاوه، دو کلمه هست که هر بار داستان را بازمی‌خوانم، شگفت‌زده‌ام می‌کند.
البته داستان ضحاک اسطوره است و مثل هر اسطوره‌ی شکوهمند دیگر، می‌تواند برای انسان معاصر هم پرمعنا و قابل تفسیر باشد.

با این همه، جنبه‌هایی در داستان کاوه هست که آن را بیش از حد مدرن می‌نماید. پادشاهی پرنکبت ضحاک، صرفاً استبداد معمولی یک خودکامه‌ی بدنهاد نیست. ضحاک که غاصب تخت شاهنشاهی است، اصراری عجیب دارد به آنکه گرچه روز به روز جوانان ایران‌زمین را می‌کشد و خوراک ماران خود می‌کند، او را #پاکدل و #پاکدست و #پاکدین بدانند و بنامند.
او حتی کار را به جایی می‌رساند که از کاوه‌ای که هفده پسر وی را پیش از این به کشتن داده، می‌خواهد که گواهِ صدق طوماری باشد در رثای ضحاک و دادگری او! (ما خوانندگانی که نظام‌های استبدادی و تمامیت‌خواه قرن بیستم را می‌شناسیم، می‌دانیم که #وقاحت، یکی از عناصر مقوم آنهاست)

محضر (یعنی طومار یا استشهادنامه‌‌ی) ضحاک، به نحو عجیبی یادآور فضای غالب بر رمان 1984 اثر جرج اُرول است که یکی از بهترین و بزرگ‌ترین آثار ادبی تاریخ در توصیف مدینه‌ی فاسده (دیستوپیا) است؛ زیرا نظام تمامیت‌خواه مسلط در آن کتاب نیز به این اکتفا نمی‌کند که با زور و تطمیع و ارعاب اراده‌ی خود را تحمیل کند. او ضمناً اصرار دارد که اتباعی که زندگی را از ایشان دریغ کرده و به حد ماشین و حیوان‌شان فروکاسته، دوستش بدارند.(سرودهای سلام فرمانده)

در شرایطی نظیر زندگی در نظام‌های توتالیتر قرن بیستم است که چالش‌های اخلاقی عظیمِ داستان کاوه ظهور می‌کنند.
مثلاً اینکه ارمایل و گرمایل، مردانی از سلاله‌ی صالحان و راستکاران، می‌دانند که برای اندکی بهبود اوضاع، هیچ چاره‌ای جز همکاری با خودکامه نیست و تلاش می‌کنند با استخدام در آشپزخانه‌ی کاخ، روزانه جان یکی از آن دو جوانی که مغزشان را باید خوراک ضحاک کرد، نجات بدهند. اما این سکه روی دیگری هم دارد که کمتر به آن توجه شده است.

گفتنی است در اسطوره‌ی ایرانی کلاً جهان مزدایی روشن و جهان اهریمنی تاریک است. درباره‌ی نیروهای نیکی بسیار بیش از نیروهای بدی می‌دانیم. به همین نمط، ما ارمایل و گرمال، آن بیداردلانِ خرم‌نهان را می‌شناسیم که با به مهلکه انداختن جان خود، قصد نجات دست‌کم تنی چند از جوانان ایران را کردند. اما کسانی که خلاف آنان عمل می‌کنند، در تاریکی مخفی هستند. تنها اشاره به آنها همان دو کلمه‌‌ی شگفت‌انگیز است که کاوه در دربار ضحاک به آنان می‌گوید، هنگامی که از او می‌خواهند بر دادگری و نیکوکاریِ ضحاک گواهی دهد. کاوه با خواندن طومار بر سر ملازمان ضحاک فریاد می‌کشد و سپس همانطور که می‌دانیم طومار را می‌درد:

خروشید کـ"ای پایمردانِ دیو
بریده دل از ترسِ گیهان‌خدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی
سپردید دل‌ها به گفتار اوی
نباشم بدین محضر اندر گوا
نه هرگز براندیشم از پادشا

واژه‌ی #پایمرد که امروزه اغلب به اشتباه می‌پندارند به معنای پایدار و استوار است، اصلاً به معنای شفیع و میانجی یا مددکار و دستیار و خدمتکار است. از آنجا که در اسطوره‌ی ایرانی، دیو هم در واقع معادل شیطان است (و در ترجمه‌ی اولیه‌ی قرآن به فارسی اصلاً شیطان را به دیو ترجمه می‌کردند) پایمردان دیو در واقع یعنی دستیاران شیطان.

سخن کاوه ساده و عمیق است. شیطان می‌کوشد سیاه را سفید بنماید. هر کس سکوت یا تایید کند، خود به نوعی دستیار شیطان است. دستگاه پروپاگاندا، اقسام تبلیغات، فشار به مطبوعات و به خدمت گرفتن رسانه‌ها، تهدید و تشویق‌های بی‌شرمانه، همه‌ی آنچه در کارنامه‌ی نظام‌های تمامیت‌خواه و استبدادی مدرن می‌بینیم، در واقع چیزی نیست جز همان سیاه را سفید نمودن.

این امر برای بقای آن نظام‌ها کاملاً حیاتی است و در نتیجه برای آن به عُمال و کارگزاران بسیاری نیاز دارند. این #همکاران، تاییدکنندگان، #توجیه‌کنندگان، #سفیدنمایان، درست به اندازه‌ی جلادان و آدم‌کشان و شکنجه‌گران برای نظام تمامیت‌خواه و بقای مرگ‌ارمغانِ او زحمت می‌کشند و یکی از دو بال او هستند.
در شاهنامه، متنی از هزار سال پیش، ما برای نامیدن این خائنان و لذا شناختن آنها، واژه‌ای داریم: #پایمردان_دیو.

برای همین‌ها است که فروکاستن اهمیت فردوسی به سرنوشت زبان فارسی و ابقا یا احیای آن، در واقع نشان از درک نکردن اوست. بواسطه‌ی فردوسی ما اسطوره داریم و کلماتی برای نامیدن جهان.
#اذر

#شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران
#مرگ_بر_کلیت_جمهوری_انیرانی