شعر جدید
#شیدای_همدانی از پشت میلههای زندان زاهدان:
ای عشق یاری کن مرا در این بیابانها
شاید بهاری تازه آید در زمستانها
بر من ببار ای اشک غم، مُردم ز تنهایی
ارام میگیرد دلم در زیر بارانها
خورشید وقتی پشت ابر تیره پنهان شد
افتاد دست نانجیبان گوی و میدانها
پیمانهها خالی شد از شور و شراب عشق
بگسست از این بیکسیها عهد و پیمانها
آرام بود آن روزهای خوب و رویایی
ویرانه شد کاشانهها در قعر طوفانها
شد خانههای گرم و پرمهر از فروغ عشق
خالی ز شور و خنده و شادی مهمانها
رفتند مردان و زنان یکدل و دانا
افتاد شهرمان به دست خیل نادانها
کشتند یاس و لاله و نسرین و شبنم را
آلوده شد دستانشان بر خون دامانها
ای شیخ با ایمان مخوان دیگر نماز عشق
سجادهات آتش زند بر عمق ایمانها
آتش کِشم زیر عبا عمّامهها وقتی
پایان رسیده دیگر این تاریخ پالانها
آید به گوشم نعرهی شیران شهرآشوب
حتی ز دور از کوچهها و از خیابانها
آید به زودی نغمه و آواز آزادی
پُر میشود صحرا ز سوز و ساز چوپانها
با مِهر، فروردین رسد، این بهمن تیره
تیری شود حتی اگر بر قلب آبانها
خون میچکد از تاک سرخ این غزلهایم
شعرم کشد آتش به جان و قلب دیوانها
آغاز
#شیدایی است ای نابخردان، بیشک
نزدیک گشته عمرتان دیگر به پایانها
#شیدای_همدانیمهرماه ۲۵۸۲ شاهنشاهی
#جانم_فدای_ایران__جانم_فدای_شهریار #ما_ملت_کبیریم_ایران_رو_پس_میگیریم