#شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران

#تروریسم_دولتی_کاسترو
Канал
Логотип телеграм канала #شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران
@sharyaran1401Продвигать
505
подписчиков
13,7 тыс.
фото
11,2 тыс.
видео
661
ссылка
روشنفکر پشت‌کوهی چپ پر مدعا ( ۲ )

اما حتی اگر پروژه‌ی خلق نوعی رئالیسم جادویی ایرانی با آن زبان فارسی الکن و نثر بد آقای ساعدی ممکن می‌شد، چیزی به اعتبار سیاسی وی نمی‌افزود.

امروز البته در پرتو تبعات فعالیت سیاسی آقای ساعدی و همفکرانش ایران به افلاسی افتاده که ایرانی به جد و برای بقا می‌جنگد و ما حتی خوابش را هم نمی‌بینیم که یک نویسنده‌ی ایرانی به ابعاد شهرت و اهمیت مارکز برسد، اما همین مارکز از جهات مواضع سیاسی چیزی بدهکار امثال ساعدی نیست.

او تمام عمر تمام قد از #تروریسم_دولتی_کاسترو در کوبا دفاع کرد و در مصاحبه‌ای با پلینیو مندوسا صراحتاً از #شکست_کارتر در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شکوه کرد، زیرا گمان می‌کرد با وجود کارتر و کاسترو ممکن بود آمریکای لاتین رنگ آرامش به خود ببیند. (طبعا یک آمریکاستیز بی‌گذشت مثل مارکز برای آمریکا رئیس‌جمهوری مثل کارتر را می‌پسندد که باعث تخفیف و تحقیر و تضعیف آمریکاست)

وقتی مندوسا از او پرسید:
«دلت می‌خواهد کشورت چطور حکومتی داشته باشد؟»
مارکز جواب داد: «حکومتی که دل فقرا را شاد کند.»

مشکل بتوان پاسخی از این احمقانه‌تر از دهان یک نویسنده‌ی بین‌المللی برنده‌ی جوایز متعدد و از جمله نوبل سراغ کرد. این پاسخ حتی دارای خصال معمول خزعبلات روشنفکری نیست. حرف‌های قلنبه‌ای نیست برای خیانت و توجیه جنایت. سعی نمی‌کند با پیچاندن حرف و پیچیده وانمودن موقعیت انتقادی را خنثی کند یا از یک جانی دفاع کند. خلاصه چیزی از جنس مهملات سارتر و فوکو نیست. این حرف حتی از دهان عوام‌گراترین (پوپولیست‌) سیاستمدار پیش از انتخابات روز بعد هم درنمی‌آید.

مارکزی که مثل هر روشنفکر دیگر جهان اسپانیایی زبان یک کرم کتاب هم هست (البته به مراتب کمتر از امثال برخس و فوئنتس، ولی به مراتب بیش از حد تصور هر روشنفکر ایرانی) به راستی چرا چنین جواب یاوه‌ی مضحکی می‌دهد؟؟

جوابی که انگار ریشه در هیچ فلسفه‌ی سیاسی ندارد، حتی بدترینشان.
به نظر من این پاسخ نه از سر بی‌سوادی است نه از سر عوامفریبی؛ این پاسخ ناشی از #پشت_کوهی بودن است، از سر تعلق و بالیدن در زیست‌بومی پرت و توسعه‌نیافته.
سادگی بلاهت‌باری در آن هست که فقط وقتی به وجود می‌آید که تا سن بلوغ کسی با بعضی پیچیدگی‌های ذاتی زندگی در مناطق توسعه‌یافته و متمدن روبرو نشده باشد.
این پاسخ آدمی است که در آراکاتاکا (بخوانید ماکوندو) در انتهای جهان بزرگ شده و از جهاتی بدوی باقی مانده است

هر اتفاقی بعداً بیفتد، حتی اگر روزی با پاپیون در آکادمی نوبل حاضر شود و جایزه بگیرد، چیزهایی در این آدم پشت‌کوهی و عقب‌مانده می‌ماند. اینجاست که امثال غلامحسین ساعدی به چنین چهره‌هایی احساس نزدیکی می‌کنند.

البته منظورم شخص غلامحسین ساعدی نیست. نمی‌خواهم زندگینامه‌ی او را به شیوه‌ی روانکاوان بکاوم و دلیل بیاورم که کودکی او در فلان‌جا باعث بهمان ناهنجاری او در بزرگسالی شده. نه، مساله اصلا این یا آن فرد بخصوص نیست. مساله  این است که ایران از زمان صفویه به نحوی فزاینده در مسیر تبدیل شدن به پشت کوه و جای پرت‌افتاده و مقعد جهان (anus mundi) است.

این دیگر ایرانشهر نیست که مرکز جهان پنداشته می‌شد و تا حدی هم بود. این ولایتی است پشت‌کوه که اگر برایش از پایتخت توسعه‌یافته کدخدا بیاورند، جماعت پشت‌کوهی بیشتر ممکن است گیج و مضطرب شوند، تا اینکه به خود بیایند و با تبعیت از کدخدا آدم بشوند.

اینکه ساعدی که خودش نویسنده است و با سینما و تئاتر همکاری دارد می‌گوید: «انقلاب کردیم چون هر روز در کشور مهمانی بود، چون جشنواره‌ی هنر شیراز برقرار بود» برای نسل جدید آنقدر عجیب است که بیشتر به معمایی لاینحل می‌ماند.

اما راستش پشت‌ کوه جای این کارها نیست. هراس #آل_احمد از تراکتور و عشقش به دست‌های از درد نیمه‌افلیج زنان روستایی که قالی می‌بافتند، بیماری صنفی روشنفکران #دوران_پهلوی_دوم بود.

آنها دنبال نوعی خلوص و سادگی روستایی بودند که می‌ترسیدند از دست برود. مهم نبود که قیمتش آن باشد که زن روستایی به خاطر محرومیت از خدمات ماشین و تکنولوژی محروم و بی‌سواد بماند. (فقط به ساعاتی فکر کنید که ماشین لباسشویی در وقت یک زن خانه‌دار صرفه‌جویی می‌کند و بود و نبودش چقدر می‌تواند وقت این زن را بگیرد یا آزاد کند)

ساعدی و یک نسل تقریبا کامل از مثلا-روشنفکران عصر پهلوی دوم پشت کوهی بودند و کشور را پشت کوهی می‌خواستند تا در آن راحت باشند. می‌توان گفت آنها به آنچه می‌خواستند رسیدند. اینک ایران کشوری است که هر موجود متمدن در آن به رنج و عذاب است.
#اذر

#شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران