#راوی_شهرکتاب_آنلاین #برشی_از_یک_کتاب فردای آن روز دوباره شهریار کوچولو آمد.
روباه گفت: -کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی. اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بيایی من از ساعت
سه تو دلم قند آب میشود و هر چه ساعت جلوتر برود بيشتر احساس شادی و خوشبختی میکنم. ساعت
چهار که شد دلم بنا میکند شور زدن و نگران شدن. آن وقت است که قدرِ خوشبختی را میفهمم! اما اگر تو
وقت و بی وقت بيایی من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟... هر چيزی برای خودش
قاعدهای دارد.
شهریار کوچولو گفت: -قاعده یعنی چه؟
روباه گفت: -این هم از آن چيزهایی است که پاک از خاطرها رفته. این همان چيزی است که باعث میشود
فلان روز با باقی روزها و فلان ساعت با باقی ساعتها فرق کند. مثلا شکارچیهای ما ميان خودشان رسمی
دارند و آن این است که پنجشنبهها را با دخترهای ده میروند رقص. پس پنجشنبهها بَرّهکشانِ من است: برای
خودم گردشکنان میروم تا دم مُوِستان. حالا اگر شکارچیها وقت و بی وقت میرقصيدند همه روزها شبيه
هم میشد و منِ بيچاره دیگر فرصت و فراغتی نداشتم.
به این ترتيب شهریار کوچولو روباه را اهلی کرد.
«برشی از این کتاب را بشنوید با صدای خانم
#مینا_محرابی در سایت
شهرکتاب آنلاین»
عنوان کتاب:
#شازده_کوچولونویسنده:
#آنتوان_دوسنت_اگزوپریلینک این کتاب:
https://goo.gl/HQoMrB@shahreketab