📝 #دلنوشته ی زیبای یک دختر شهید
🍂بوی پدر
ای قلم...
با تو سخن می نویسم!
چگونه می توانی سرگذشت کودکی که روی
#پدر را ندیده، بنویسی.
🍁زندگی من، زندگی صدفیست که ربوده شده.
🍁زندگی من، زندگی آهوییست که برای آب خوردن از چشمه باید دشمنانش را پشت سر بگذارد.
🍁زندگی من، زندگی پرنده یی است که در زمستان از سرما در شاخه ی خشک درختان پناه می برد.
🍁زندگی من، زندگی کودکیست که بعد از چیدن گل، از دستانش خون می بارد.
🍁زندگی من، زندگی نسیمیست که همیشه با کوه برخورد می کند.
از پشت پنجره دقیقه به دقیقه سرک می کشم.
گل های شب بو و مریم را از سبدی که یادگار مادربزرگ است، چیده شده بیرون می آورم و در حلقه یی از مروارید می بافم و به جانماز حصیری لاله می دوزم تا از سفر بیایی.
می گویند، تو در سفری!
در سفری رویایی و قشنگ.
ولی
#آه..!
مادر می گوید پیکر خونین تو را پلک بسته و سر بریده در
#خاک نرم گذاشته اند.
ولی به نظر من تو را در میان
#لاله گان خونین جای دادند.
می گویند، تو رفته ای برای
#همیشه ولی بویت را حس می کنم.
من
#منتظر روز پنج شنبه ام؛ روزی که از تمام بام ها گلی درمی آید.
منتظرم تو دربام باشی.
آن موقع نامه ی آرزوهایم را به تو می دهم تا با تو در آسمان ها پرواز کند و به دست خدا برسد.
امروز روزی است که می خواهم دیگر حرف هایم را به گلدان لب باغچه نگویم چون با آن
#قهرم.
دیروز به من گفت:خاطراتت_مرا_پیر_کرد..
@shahidsharmandeim