✍نامش را فراموش كردم، اما پسري سيزده ساله بودكه پدرش راننده بود و در يک سانحه از دنيا رفت، ابراهيم خيلي مراقب اين پسر بود، برايش خرج مي كرد، او را باشگاه برد و وقتش را پر كرد، بعد متوجه شد كه اينها مستأجر هستند و چند ماهي است اجاره منزلشان عقب افتاده. روز بعد همان پسر در جمع ما گفت: خدا اين همسايه روبرويي ما رو حفظ كن، تموم اجاره هاي عقب افتاده را پرداخت كرد و به صاحبخانه ما گفته كه از اين به بعد اجاره ها را او پرداخت مي كند، او خوشحال بود و ابراهيم هم ساكت، اما من ميدانستم كه ابراهيم با همسايه صحبت كرده و هزينه ها را پرداخت كرده.