شهدای مدافع حرم

#مدافع_عشــــق
Канал
Логотип телеграм канала شهدای مدافع حرم
@shahidan_zeynabyПродвигать
87
подписчиков
16,1 тыс.
фото
1,6 тыс.
видео
149
ссылок
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🌹بیاد شهید مدافع حرم صادق عدالت اکبری(کمیل)🌹
#رمان #مدافع_عشــــق
#قسمت_6

هوالعشــــــق

دشت عباس اعلام میشود ڪه میتوانیم ڪمـے استراحت ڪنیم.
نگاهم را به زیر میگیرم و از تابش مستقیم نور خورشید فرار میڪنم.
ڪلافه چادر خاڪےام را از زیردپا جمع میڪنم و نگاهے به فاطمه میندازم...
_ بطری آبو بده خفه شدم ازگرما
_ آب ڪمه لازمش دارم.
_ بابا دارم میپزم
_ خب بپز میخواااامش
_ چیڪارش داری؟؟؟
لبخند میزند،بـےهیچ جوابـے

💞 💞

تو از دوستانت جدامیشوی و سمت ما می آیـے...
_ فاطمه سادات؟
_ جانم داداش؟
_ آب رو.میدی؟
بطری را میدهد و تو مقابل چشمان من گوشه ای مینشینے،آستین هایت را بالا میزنے و همانطور ڪه زیرلب ذڪر میگویـے، وضو میگیری...
نگاهت میچرخد و درست روی من مےایستد، خون به زیر پوست صورتم میدود و گُر میگیرم
_ ریحانه؟؟...داداش چفیه اش رو برای چند دقیقه لازم داره...
پس به چفیه ات نگاه ڪردی نه من!چفیه را دستش میدهم و او هم به دست تو!
آن را روی خاڪ میندازی،مهر وهمان تسبیح سبز شفاف را رویش میگذاری،اقامه میبندی و دوڪلمه میگویـے ڪه قلب مرا در دست میگیرد و از جا میڪند....
اللـــــــــــــــــــــه اڪبــــــــــــــــــر
بےاراده مقابلت به تماشا مینشینم.گرما و تشنگـے از یادم میرود.آن چیزی ڪه مرا اینقدر جذب میڪند چیست.
نمازت ڪه تمام میشود، سجده میڪنـے ڪمـے طولانے و بعد از آنڪه پیشانےات بوسه از مهر را رها میڪند با نگاهت فاطمه را صدا میزنے.
او هم دست مرا میڪشد، ڪنار تو درست در یڪ قدمی ات مینشینیم

ڪتابچه ڪوچڪے را برمیداری و با حالـے عجیب شروع میڪنـے به خواندن...
السلام علیک یااباعبدالله
...زیارت عاشــــورا
و چقدر صوتت دلنشین است
در همان حال اشڪ از گوشه چشمانت می غلتد...
فاطمه بعد از آن، گفت:
"همیشه بعداز نمازت صداش میڪنے تا زیارت عاشـــورا بخونـے."

چقدر حالت را، این حس خوبت را دوســـت دارم.
چقدرعجیب...
ڪه هرڪارت بوے خــــدا میدهد...
حتـے لبخـــندت...

ادامہ دارد...


نویسنده این متن:
#میم_سادات_هاشمے
‍ ‍#رمان #مدافع_عشــــق
#قسمت_4

هوالعشـــــق

ڪار نشریه به خوبـے تمام شد و دوستے من با فاطمہ سادات خواهر تو شروع
آنقدر مهربان،صبور و آرام بود ڪه حتـےمیشداورا دوست داشت.
حرفهایش راجب تو مرا هرروز ڪنجڪاوتر میڪرد.
همین حرفها بہ رفت و آمدهایم سمت حوزه مهر پایان زد.
گاه تماس تلفنـے داشتیم و بعضـے وقتهاهم بیرون میرفتیم تا بشوددسوژه جدید عڪسهای من...
چادرش جلوه خاصی داشت در ڪادر تصاویر...
ڪم ڪم متوجه شدم خانواده نسبتا پرجمعیتـے هستید.
علـےاکبر،سجاد،علـےاصغر،فاطمه و زینب با مادروپدر عزیزی ڪه در چند برخورد ڪوتاه توانسته بودم از نزدیڪ ببینمشان.

تو برادر بزرگتری و مابقی طبق نامشان ازتوڪوچڪتر....
نام پدرت حسین و مادرت زهرا
حتـے این چینش اسمها برایم عجیب بود.
تو را دیگرندیدم و فقط چند جمله‌ای بود ڪه فاطمه گاهی بین حرفهایش از تو میگفت.
دوستـے ماوروز به روز محڪم ترمیشد و در این فاصله خبر اردوی راهیان نورت بہ گوشم رسید...

_ فاطمه سادات؟
_ جانم؟..
_ توام میری؟...
_ ڪجا؟
_ اممم...باداداشت.راهـــیان نور؟...
_ اره!ماچند ساله ڪه میریم.
بادودلـے وڪمےمِن.و.مِن میگویم:
_ میشه منم بیام؟
چشمانش برق میزند...
_ دوست دارے بیای؟
_ آره...خیلـــے...
_چراڪه نشه!..فقط ...
گوشه چادرش رامیڪشم...
_ فقط چے؟
نگاه معنادارے به سر تاپایم میڪند...
_ باید چادر سر ڪنـے.
سر ڪج میڪنم،ابرو بالا میندازم...
_ مگہ حجابم بده؟؟؟
_ نه!ڪےگفته بده؟!...اماجایـے ڪه ما میریم حرمت خاصـے داره!

💞 💞

در اصل رفتن اونها بخاطرهمین سیاهـے بوده...حفظ این
و ڪناری از چادرش را با دست سمتم میگیرد

دوست داشتم هر طور شده همراهشان شوم.حال و هوایشان رادوست داشتم.
زندگـےشان بوی غریب و آشنایـے از محبت میداد
محبتـے ڪه من در زندگـےام دنبالش میگشم؛حالا اینجاست...دربین همین افراد.
قرارشد در این سفربشوم عڪاس اختصاصـے خواهر و برادری ڪه مهرشان عجیب به دلم نشستہ بود
تصمیمم راگرفتم...
حجاب میگــیرم قربة الی الله

ادامہ دارد...

نویسنده این متن:
#میم_سادات_هاشمی

با ما همراه باشید...