هر لحظه ی صادق شیرین بود، اما آنچه که من را به یاد او می اندازد این است که همیشه پله ها را با خواندن مداحی و سرود بالا می آمد؛ اکثرأ زمانی که از بیرون می آمد اول به ما سر می زد بعد به خانه خودشان در طبقه بالا می رفت. اگرما هم در منزل نبودیم به مادر بزرگش که با ما زندگی می کند سری میزد؛ وقتی وارد خانه می شد در می زد و با لحن خاص خودش می گفت: "حاجی دی حاجی!" من هم می گفتم تو که حاجی نیستی باید بگویی کبلایی ام. می گفت نه حاجی دی حاجی! صدای صادق همیشه در گوشم است!
وقتی جمعمان خودمانی بود و صادق سرحال بود من را "ننه" خطاب می کرد، با اینکه در بین جمع #حاج_خانم خطابم می کرد اما اگر سر حال بود ننه صدایم میزد.
🌹این شهد شهادت را همراه تو می نوشم چون راه سعادت را در راه تو می دانم
سامان دلم هستی در پیش تو می مانم #لبیك_شهادت را همراه تو می خوانم.🌹
فاصله تولدش تا شهادتش فقط دو روز بود #شهید_صادق_عدالت_اکبری مدافع_حرم #شهید_اردیبهشتی متولد دوم #اردیبهشت سال شصت و هفت و شهادت این جانباز سر افراز در چهارم اردیبهشت ماه سال نود و پنج مصادف با شهادت حضرت زینب سلام الله بود... وصیت نامه شهید به همسر محترم :صادق وصيت كرده بود كه بعد از شهادتش و در مراسم تشييع سياه نپوشم و سفيد به تن كنم. ميگفت براي تشييعكنندههايش كه بسيار هم عظيم حضور داشتند #لبخند بزنم و قوت قلبشان باشم. در مراسماتش به تأکید میگفت: «به جای #خرما#شیرینی پخش کنید و سر تشییع کنندگانم نقل بپاشید.» از من خواستند در جمع گريه نكنم و زينبوار بايستم. خواست تا ادامهدهنده راهش باشم. خواست تا #عاشق#ولايت فقيه باشم و بر ارادت و عشقش بر امام خامنهاي تأكيد داشت. صادق هميشه اين شعر را ميخواند كه: «كربلا در #كربلا ميماند اگر زينب نبود/ سّر نِي در نينوا ميماند اگر زينب نبود» صادق ميگفت سختيهاي اصلي را شما همسران شهدا ميكشيد.» (بدون کمک و همراهی #مادر_شهید این کارها شدنی نبود)... 🌹🌹🌹🌹 #اللهم_عجل_لوليك_الفرج #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @shahidan_zeynaby
🎥 میدونستید این خانم که تو خیلی از سریالای طنز، لبخند رو لبهای ما آوردن #مادر_شهید هستن؟ چه توصیههای قشنگی هم به جوانها تو سفر راهیاننور میکنن و چه آرزوی قشنگی هم دارن...
آخرین مرتبهاے ڪه مےخواست به جبهه برود از تمام اقوام و دوستان خداحافظے ڪرد ..
نامه عجیبی نوشته بود ڪہ «هرگاه من به منزل برگردم مرا نمےشناسید» و همان طوری ڪه نوشته بود، مانند جدش امام حسین(ع) و برادرش حضرت ابوالفضل(ع) بی سر و بیدست به خانه برگشت.
پیڪر #سیــدصاحب را از روی شلوار پلنگے اش شناسایے کردیم؛ سیدصاحب، دو مزار دارد یکی در بهشت زهرا(س) و یکی هم در سه راهے کوشک...
پاهایش در بهشت زهرا(س) و سر و بدنش که در سه راهے ڪوشڪ پودر شده بود به همراه پیڪرهای ۴ شهید سادات دیگر درهمان نقطه دفن شد.
یادمان شهدای خمسه سادات در سہ راهے ڪوشڪ امروزه محل زیارت کاروانهاے راهیان نور است..
🌷بخشی از سخنان #مادر شهید احمدمشلب🌷 احمد همه جور لباسی می پوشید حتی شلوار جین،اما خیلی مذهبی و در اعتقادش راسخ بود🌸🍃💜 احمد القاب زیادی داشت ولی خودش می گفت: به من بگید #غریب_طوس🌸 و می گفت: به #مردم_ایران بگید هر وقت رفتند دیدار #امام_رضا علیه السلام سلام مرا به آقا برسانند و بگویند آقا یکی هست که زیرپرچم شما درحال مبارزه(درجبهه)است و اسم شما را روی خودش گذاشته...🙏
❁﷽❁ #آیه_شهادت👌 🍃🌹 بار اولی که میخواست برود سوریه آیه قرآن گرفتم برایش. 🍃🌹 قرآن را بوسید و باز کرد،. ترجمه آیه را برایم خواندش 🍃🌹 ولی بار آخری که میخواست برود، وقتی قرآن را باز کرد آیه را ترجمه نکرد، 🍃🌹 گفتم: سعید چرا ترجمه نمیکنی؟! رو به من کرد و گفت: 🍃🌹 اگه ترجمه آیه رو بهتون بگم ناراحت نمی شین؟! گفتم:نه. 🍃🌹 گفت: " #آیه_شهادت اومده و من به آرزوم می رسم." 🍃🌹 ❣راوی: #مادر_شهید ❣#شهید_سعید_بیاضی_زاده
پشت همه داستانهای ما #مادرها هستند چون آنها همانجایی هستند که ما آغاز شدهایم.... هیچ قهرمانی بزرگتر از مادر نیست مخصوصا اگر #مادر_شهید باشد... سلام خدا بر مادران صبور سرزمینم...
آقا صادق بین مردم و دوستاش معروف به خوش رویی و شوخ طبعی است. از زبان همسر محترمه اش که تعریف می کنن روزی از ایشون پرسیدم وقتی عصبانی شوید چیکار می کنید ؟ _گفتن من عصبانی نمی شوم. وواقعا هم همین طور بودن وقتی حاج آقا پدر گرامیشان عصبانی میشد ، ایشان از خونه بیرون میرفتند ... یک روزی سوال کردم که من نگران میشم چرا اینکار رو می کنی؟ جواب دادن پس چکار کنم؟ روی پدرم وایستم؟ میرم بیرون تا حاجی خونسردیشون حفظ بشه برگردم.
زماني كه مهدي تازه زبان باز كرده بود از اولين كلمه هايي كه گفت اين بود: شهيدم كن... .خيلي برايم عجيب بود. بزرگ تر كه شد، مي گفت مامان، اين دنيا با همه قشنگي هايش تمام مي شود. بستگي به ما دارد كه چطور انتخاب كنيم. مامان شهدا زنده اند.سر نمازهايش به مدت طولاني دستش بالا بود و گردنش كج! من هم به خدا مي گفتم: خدايا! من كه نمي دانم چه مي خواهد هر چي مي خواهد به او بده. مي دانستم دنبال شهادت بود. هيچ گاه هم زير بار ازدواج نرفت. مهدي همه زندگي ام بود.شب هاي جمعه مي رفت بهشت زهرا. صبح هاي جمعه دعاي ندبه اش در بهشت زهرا ترك نمي شد.مي گفتم خسته ميشي بخواب. مي گفت مامان آدم با شهدا صفا مي كند. به ما هم مي گفت هر چه مي خواهيد از شهدا بگيريد.من مريض بودم، دستانش را بالا مي گرفت و مي گفت: خدايا شفاي مامان را بده! من جبران مي كنم. آخر هم جبران كرد. هميشه كه از در خانه داخل مي آمد صدا مي زد سلام سردار.... سلام مولا!