🌹مصاحبه با همسر
شهید صادق عدالت اکبری
🌹✅از چه زمانی تصمیم گرفتند مدافع حرم شوند؟
در همان جلسه خواستگاری آقا صادق كارشان را به من توضیح داده و گفته بود كه ممكن است چندین ماه در مأموریت باشد. وقتی هم اتفاقات سوریه شروع شد، بیتابیاش شروع شد. در تمامی این مدت تلاش میكرد رضایتم را برای این سفر كسب كند.
از سال گذشته هم پیگیر بود كه به مأموریت سوریه اعزام شود. من پا به پای او در جریان كارهایش قرار میگرفتم و به نحوی قضیه رفتن به سوریه برایم عادی شده بود. اما این اواخر هر لحظه بودن با صادق برایم ارزشمند بود. چون مطمئن بودم كه همسرم به خواسته قلبیاش خواهد رسید.
صادقم داوطلبانه پیگیر كارهایش بود، اما اوج احساسات و وابستگیهای دیوانهوار ما به یكدیگر، برای هر دویمان عذابآور بود. وقتی فهمیدم برای رفتن در تلاش است حالم دگرگون شد. گریه كردم، او از علت ناراحتی و اشكهایم سؤال كرد و این پلی شد برای صادقم تا برایم از رفتن و وصیتهایش بگوید. از آن به بعد برایمان عادی شده بود، صادق از نبودنهایش حرف میزد و من از دلتنگیهای بعد رفتنش. گریه میكردم و خودش آرامم میكرد.
پیش از عزیمتش در مدت سه سالی كه با هم زیر یك سقف بودیم، كلی برایش مراسم عزا گرفته بودم. مراسمی كه جز خدا، من و صادق هیچ شركتكنندهای نداشت. سال آخر زندگیمان هم دائم دلهره رفتنش را داشتم.
✅چه زمانی اعزام شدند؟ چطور با لحظه جدایی كنار آمدید؟
اولین و آخرین اعزام صادقم 9 اسفند ماه 1394 بود كه هفتم اسفند برای تهیه وسایل و تجهیزات مورد نیاز به تهران رفت. روز آخر كه همزمان با انتخابات مجلس بود، صادق به تهران رفت. اصرار میكردم كه یك ساعت دیرتر برو. قرار بود یا یكی از دوستانش با ماشین برود كه با هم باشند. دوست داشتم ساعتهای آخر جدایی تنها باشیم. ولی شدنی نبود.
مهمان زیادی در خانهمان بود. لحظات آخر من سینی آب و قرآن را به دست مادرشوهرم دادم و بدو بدو از پلهها بالا رفتم. تحمل دیدن حركت ماشینش را نداشتم. رسیدم بالا بعد از یك ساعت رفتم اتاق خواب و دیدم بخشی از وسایلش جا مانده، ساعت نزدیك یك بود. زنگ زدم گفت تا یك ربع دیگر میآید، خیلی خوشحال شدم.
گفت بگذار در آسانسور بردارم قبول نكردم گفتم حالا بیا بالا. یادم رفته بود برایش میوه بگذارم همین كه گفت دارم میآیم، هر چه خیار داشتیم، گذاشتم برای توی راهشان. با كیكهای دوقلوی شكلاتی كه فقط با صادق میتوانستم بخورم، منتظرش نشستم تا رسید. وسایل را دادم به صادق و دوباره با او وداع كردم. مثل جان كندن بود برایم. من خود به چشم خویشتن، دیدم كه جانم میرود.
#مصاحبه_با_همسر_شهید#شهید_صادق_عدالت_اکبری #شهید_زینبی #قسمت_پنجم🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻💠با ما همراه باشید با معرفی
شهید صادق عدالت اکبری در
⬇️⬇️@shahidan_zeynaby