خاطرات_شهدا
🌷🌷روز اول
#خـادمی بود.
#شلمچه ....
بعـد نماز مغرب
📿 مثل هـرروز صـوتِ
#مادرشهـیدگمنام پخـش شد
🔊....
آقا این شهیده گمنامه؟ چند سالشه
⁉️زائرا گوش میکردن و گریه میکردن
😭 و میرفتن سمـت خـروجی...
🌷تو حـال و هوای خودم بودم که یه نفر صدام زد!پسررر!!
با تعجب
😟 دنبال صدا گشتم؛
#آقاهادی بود!
گفت یکی از باندای
🔇 نزدیکای ورودی قطع شده،برو ببین چی شده!
سیمش کنده شده بود
🔌وصل کردم....
🌷بعدِ اون تِرَک
#شهیدگمنام روضه حاج محمود شروع شد.خونِ دلِ آســمون
😔......
هنوزم که هنوزه هروقت میشـنوم
🎧 موهای بدنم سیخ میشه.رفتم نشستم رو یه
#تپه مانندی و شروع به زار زدن کردم
😭.
🌷روضه
#حضرت_زینب بخونن و ما وایسیم نگاه کنیم
⁉️حـین روضه یه نفر نشسته بود کنارم
👥 محلی ندادم؛نگاهم نکردم.
اون صـوت پنج دقیقه ای
⏱ که تموم شد بغل دستیم شروع کرد
#خوندن....
🌷خـوبانِ روزگار ،مسـلمانِ
#زینب_اند.
یه
#روضه نمکی خوند و بعدش پرسید اسمـت چیه
⁉️گفت آقا امـیرحسین جا نمونی از اتوبوس
🚌! چپ چپ نگاش کردم
👀 و گفتم
#خادمم!
🌷خوشحال شد و با هم رفتیم منطقه رو گشتیم تا
#زائری نمونده باشه.
اون شد شروع✓ رفاقتِ ده دوازده روزه ی ما.شوخی ها ،خنده ها
😄 ،گریه ها
😭 ،روضه ها ،خوردنا و پیچوندنا ،جشن پتو و اذییت ها.
🌷سال بعدش اومدم
#شلمچه.هرچقدر گشتم پیدات نکردم
😔.دیدم نیستی رفتم
#طلاییه....
چند وقت بعدش
#بهـشت_زهـرا یه کتاب دیدم
📖 توجـهم و جلب کرد!
🌷عکسـش آشـنا بود!
رفتم جلوتر و وقتی اون کتابچه
📘 رو دیدم کپ کردم
😳!خاطرات
#شهید_حجت_الله_رحیمی هـنوز کیفی
🎒 رو که بهـم دادی رو دارم.تقـریبا هـر روز رو
#دوشـمه.بعضـی ها مـیگن یه کیف دیگه رو بردار بابا
😕.این چیه!کوله ی
#خاکی!مردم فکـر میکنن از منطـقه اومـدی
#نمـیدونن_که....
😔😔#شهید_حجت_الله_رحیمی.:
🌹کانال شهدای مدافع حرم
🌹@shahidan_zeynaby