داشته باشم . یک روز گفت " می خواهی برویم بیرون ؟ امروز را می توانم خانه بمانم . " قرار شد یک گشتی توی شهرهای اطراف بزنیم . من هم از خدا خواسته سالاد الویه درست کردم که ظهر بخوریم . از اهواز راه افتادیم طرف دزفول . دزفول را با موشک می زدند . از کنار ساختمانی رد شدیم که ده دقیقه قبلش موشک خورده بود . گفتیم این جا که نمی شود . جای گشتن نبود ، همه جا سنگر و همه ی آدم ها نظامی . حداقل برویم مزار شهدا فاتحه ای بخوانیم . ظهر هم شده بود . همان جا ناهار را خوردیم . حاشیه ی قبرستان . پیش خودم گفتم " این جا درِ غذا را بردارم پر خاک می شود . " هیچ خوشم نمی آمد آن جا غذا بخوریم اما چاره ای نبود . با اکراه چند لقمه خوردم . گفتم نکند فکر کند دارم لوس بازی در می آورم . چند لقمه هم او خورد . زیاد هم حرف نزدیم .
لباس نو نداشت . دادم به او . " گفت " شما ها فکر می کنید من خیلی به این چیزها وابسته ام ؟ " سلیقه اش دستم آمده بود . این که از چه لباس خوشش می آید یا نمی آید . به قول خودش لباس اج وجق دوست نداشت . لباس ساده و تمیز ، کمی هم شیک ، رنگ های آبی آسمانی و سبز . از قرمز بدش می آمد . می گفت " از جبهه این قرمز برای من شده یک جور سمبل قساوت . " زمستان که شد برای این که داخل خانه گرم بماند آقا مهدی جلو ایوان را پلاستیک زد . شب ها کنار پنجره می نشستم و گوشه ی پلاستیک را بالا می زدم و خیابان را نگاه می کردم تا ببینم چه وقت ماشین او پیدایش می شود . خانه مان سر چهار راه بیست و چهار متری بود و از هر طرفی که می آمد می دیدمش . تویوتای لندکروزش را که می دیدم . بلند می شدم و خودم را سرگرم کاری نشان میدادم تا نفهمد این همه منتظر او بوده ام . یک بار که حواسم نبود . همین جوری مات رو به پنجره مانده بودم . صدایش را از پشت سرم شنیدم . گفت " بابا این در و پنجره ها هم شکل تو را یاد گرفتند ، از بس که آن جا نشستی . " خودش هم یک کارهایی می کرد که فاصله ی بینمان کمتر شود . یک روز صبح خوابیده بودم . چشم هایم را باز کردم، دیدم یک آدم غریبه با سر ماشین شده بالای سرم نشسته دارد نگاهم می کند . اول ترسیدم ، بعد دیدم خود آقا مهدی است . موهایش را با نمره ی هشت زده بود . گفت " چه طور شدم ؟ " و خندید . خنده اش مخصوص خودش بود . لب زیرش اول کمی به یک طرف متمایل می شد ، بعد لب بالا با هم باز می شدند . خیلی قشنگ بود...
دل بر حسين «ع»سپردهاند و دست بر دامان رحمتِ پروردگار حسين «ع» زدهاند ... تا وقوف عرفات را به مقصد قربانگاه رهسپار شوند ... امروز؛ جايى به وقتِ «شهادت»
شهيد عبدالصالح زارع در ٢٦ فروردين ماه سال ۱۳٦٤ در خانواده اى مذهبى در شهر بهنمير واقع در شهرستان بابلسر متولد شد. تحصیلات ابتدائی، راهنمایی را در بهنمير و دبیرستان را در بابلسر گذراند. در دوره تحصیلات ابتدائى به عضویت پایگاه مقاومت روستاى كريم كلا درآمد و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقههای عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او بوجود آورد. ورزشکار بود و به ورزش تكواندو علاقه داشت و از ٩ سالگی به این ورزش پرداخته بود. تكنولوژى آى تى و كامپيوتر ، دیگر رشته مورد علاقه او بود و بدنبال تعقیب حرفهای این رشته بود که بخاطر پرداختن به مسائل فرهنگى-مذهبى از پیگیری آن منصرف شد. در سال ١٣٨٠ با اخذ دیپلم متوسطه در رشته فنى حرفه اى (كامپيوتر)، عازم دوره آموزشى پاسدارى شد. ايشان دوره آموزش را در تبريز گذراند. آشنایی نزدیک با نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این دوره، نقطه عطف زندگی شهید زارع محسوب میشود. بعد از اتمام تحصيلات ديپلم ، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود و با یقین کامل، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و سال ۸۲ وارد دوره درجه دارى سپاه المهدى (عج) بابل شد. که با این انتخاب ادامه زندگی را در جهاد فی سبیل الله رقم زد و قدم در راهی گذاشت که تا آخرین لحظه حیات ظاهری او، هیچ تزلزلی در پیمودن آن در وی مشاهده نشد. پرکاری و ساعتهای انگشت شمار خواب در طول شبانه روز و پرداختن ويژه به مسئله خمس و نماز از ویژگیهای بارز او بود . معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی میکرد و خادم دائمى شهدا در منطقه فكه براى مراسم ظهر روز عاشورا را هر سال در دستور كار خود قرار داده بود. بدلیل علاقه فراوان به کار خود، برای تشکیل خانواده حاضر به رجعت به تهران نبود و در فروردين سال ٩١ با همسری فاضله از خانوادهای ولایتمدار در تهران ازدواج کرد و ساکن بابلسر شد. ثمره این ازدواج پسرى بنام «محمدحسين» است که در اول فروردين ٩٤ متولد شد. علاقه و عشق وصف ناشدنی عبدالصالح به آرمان جهانی امام خمینی (ره)، روحیه خاصی را در وی بوجود آورده بود. همواره مطالعه دینی و سیاسی داشت و به اخبار و وقایع داخلی و خارجی بخصوص تحولات جهان اسلام اشراف داشت و این وقایع را تحلیل میکرد. تعصب آگاهانه و وافری به انقلاب اسلامی، رهبری و نظام داشت. در ایام فتنه ۸۸ تمام اخبار و وقایع فتنه را رصد میکرد و صاحب موضع بود و به همين خاطر براى تسلط بيشتر بر مسائل روز، تحصيلات خود را تا مقطع كارشناسى در رشته حقوق ادامه داد . همچنين در ميان تمامى ائمه معصومين به حضرت فاطمه زهرا (س) ارادت ويژه اى داشت .با آغاز جنگ در سوریه در سال ٩٤ برای دفاع از حرمهای آل الله (ع) و یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. اعزام داوطلبانه و حضور مداوم چندماهه در جبهه سوریه، روحیه رزمندگی را در وجودش تثبیت کرده بود . سرانجام، بعد از سه ماه حضور در جبهه سوریه، در بعد از ظهر روز جمعه ١٦ بهمن ٩٤ مصادف با ايام فاطميه در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار در شمال شهر حلب ، منطقه "رتيان " در اثر اصابت مستقيم گلوله به ناحیه سر، به فیض شهادت نائل آمد و در گلزار شهداى شهر قم در كنار همرزمان شهيدش آراميد.
🍃#ماه_رمضان سال 91، برای خرید به بازار رفتم. وقتی می دیدم خیلی ها به راحتی در #ملا_عام روزه خواری می کنند، بسیار ناراحت و عصبانی شدم، تا جایی که حتی قدرت خرید نداشتم و دست خالی به خانه برگشتم.
🍃#مصطفی وقتی مرا دید با تعجب گفت: «به این سرعت خرید کردید؟» گفتم: «اصلا دست و دلم به خرید کردن نرفت.» و جریان را برایش تعریف کردم.
🍃مصطفی سری تکان داد و گفت: «کسی که روزه خواری می کند در واقع دارد با خدا #علنی می جنگد، چون خداوند برای کسانی که روزه خواری در ملا عام میکند حد معین کرده است. حالا فکر کنید با این کار چقدر دل #امام_زمان به درد می آید. قربون دل آقا بشم.»
🍃 من آن روز ناراحتیم به خاطر نادیده گرفته شدن #قانون بود و مصطفی دلش به خاطر رنجش #امام_زمان لرزیده بود.
🍃🍂🍃🍂 1⃣ #شهيد سيف الله قاسمي🌷 همانند ديگر رزمندگان و همه ي مسلمانان علاقه ي خاصي به مرقد مطهر امام رضا (ع) داشت. او با اين كه مشتاق زيارت بود، به لحاظ شرايط جنگ و ضرورت حضور فعال در جبهه نتوانست در طول مدت حضورش در جبهه به زيارت مشرف شود. اما از آن جا كه علاقه مندي دو طرفه بود، امام رضا (ع) او را طلبيده بود، چون جسد او را اشتباهاً به مشهد برده، در حرم نيز طواف داده بودند و بعد به اصفهان منتقل كردند.
"احمد همه جور لباسی می پوشید حتی شلوار جین، اما خیلی مذهبی و در اعتقادش راسخ بود... احمد القاب زیادی داشت ولی خودش می گفت: به من بگید #غریب_طوس و می گفت: به مردم ایران بگید هر وقت رفتند دیدار امام رضا علیه السلام سلام مرا به آقا برسانند و بگویند آقا یکی هست که زیر پرچم شما در حال مبارزه (درجبهه) است و اسم شما را روی خودش گذاشته..."