می گفت: دم سنگر بودیم خداحافظی کرد نشست ترکِ موتور #حاج_همت و رفت دو متر ازمون فاصله نگرفته بود که خمپاره زدن! #شهید شد، به همین راحتی... میگفت بیست ساله دارم میدوَم که به اون دو متری که فاصله بود بینمون، برسم...
لحظهی بغض نشد حفظ کنم چشمم را در دل ابر نگهداری باران سخت است...
#بسیجی قسمتی از سخنرانی #حاج_همت در عملیات رمضان: «همین بسیجی های کم سن و سال را شما ببین؛ از پشت میز مدرسه آمده جبهه، بعد شب حمله با آن کلاشینکف قراضه اش غوغا می کند صبح که می روی توی این بیابان شرق بصره همین طور جنازۀ کماندوهای گردن کلفت بعثی است که روی زمین ریخته... این ها را کی زده؟ همین بسیجی کوچولو»
یک قمقمه، دوازده سرباز ارتباط گردان کمیل با مقر قطع شد.
آخرین حرف را بچه ها به #حاج_همت گفتند: «حاجی به امام بگو ما #عاشورایی جنگیدیم» و حاج همت شاید آن سوی بی سیم فقط می توانست سر بکوبد به جعبه های فشنگ و اشک بریزد
نه آ#ب رسید و نه غذا...😭 #دوازده_نفر با یک قمقمه سر کردند.
عراقی ها که به کانال رسیدند اکثر بچه ها از تشنگی شهید شده بودند. بقیه را هم تیرخلاص زدند.
بچه ها در قتلگاه ماندند برای همیشه😭
قتلگاهی پر از لب های تشنه و پر از #لاله هایی که سال ها بعد نیز با یک سوراخ در جمجمه های پر از گل پیدا می شوند، و می شوند #شهیدگمنام🌷