•══•☻
😄 #طنز_شهدا 😄☻•══•
#آبگوشت_شیشهہایشلمچه بودیم!
بیسیم زدیم به حاجی که : « پس این غذا چی شد؟»
🤔 خندید و گفت: «کمکم آبگوشت میرسه!»
😁😁دلمون رو آب نمک زدیم برای یه آبگوشت چرب و چیلی
😍، که یکی از بچهها داد زد: « اومد! تویوتای قاسم اومد!»
🚗.
😍 خودش بود. تویوتا درب و داغون
😁اومد و اومد و روبرومون ایستاد. قاسم، زخم و زیلی پیاده شد.
👤ریختیم دورِش و پرسیدیم: «چی شده؟» گفت: «تصادف کردهام!».
😨- غذا کو ؟
گفت: « جلو ماشینه ».
🙃درِ تویوتا رو، به زور باز کردیم و قابلمه آبگوشتو برداشتیم. نصف آبگوشتها ریخته بود کف ماشین و دور قابلمه. با خوشحالی می رفتیم
😊😊، که قاسم از کنار تانکر آب
داد زد: «نخورید! نخورید!
😨 داخِلش خُورده شیشه است»
😬 با خوش فکريِ مصطفی رفتیم یه چفیه و یه قابلمه دیگه آوردیم و آبگوشتها رو صاف کردیم
😁. خوشحال بودیم و میرفتیم طرف سنگر که دوباره گفت: «نبَرید! نبَرید! نخورید!».
😨گفتیم: «صافشون کردیم».
گفت: «خواستم شیشه ها رو دربيارم، دستم خونی بود، چکید داخلش».
😲همه با هم گفتیم: اَه ه ه!! مُرده شُورِت رو ببرند! قاسم!»
😢😢و بعد وِلو شدیم روی زمین. احمد بسته ي نون، رو با سرعت آورد و گفت : «تا برای نونها مشکلی پیش نیومده بخورید!»
😊 بچه ها هم، مثل جنگ زده ها حمله کردند به نونها.
😂😂#منبعـمجموعه اکبرکاراته
موسسه مطاف عشق
•══•☻
😁 #طنز_شهدا 😁☻•══•
✨ڪانـال رفتند تابمانیم
✨┏━•→☻
😁☻←•━┓
@shahdanzende┗━•→☻
😜☻←•━┛