#شهید_سعید_شاهدی #سالگرد_شهادت #بهانهای_برای_رفتن یک شب سعید به من گفت: «مامان دعا کن شهید بشوم من از خانوادهی شهدا خجالت میکشم»
به او گفتم: سعید شاید صلاح باشد که شما حضور داشته باشید و خدمات بیشتری انجام دهید...
با نارضایتی سری تکان داد فردای آن روز به جبهه رفت و ۴ روز بعد در عملیات مرصاد از ناحیه پا مجروح شد بعد از این که از خرم آباد به تهران، بیمارستان بقیةالله منتقل شد همه به دیدنش رفتند دو روز بعد در تهران سعید را در بیمارستان بقیةالله ملاقات کردیم روحیه شادی داشت و شوخی می کرد ولی با این حال از این که مجبور بود در بیمارستان باشد ناراضی بود یکی از افراد فامیل به شوخی گفت: «آقا سعید وقتی از بیمارستان مرخص شدید باید آستین ها را بالا بزنیم و یک فکری برایت بکنیم»
از بیماستان که مرخص شد به خانه بازگشت و گفت: «مادر هنوز که آستینهایت پائین است»
راوی: مادر شهید
پ. ن: در هفدهم اسفند ماه سال ۱۳۴۷متولد شد، در سال۱۳۶۱ عضو پایگاه بسیج شهید مطهری شد وبا رها کردن سنگر علم، دانش آموز مدرسه عشق گشت حدودا ۱۳ ۱۴سالش بود که شناسنامه اش را دستکاری کرد و بدون اینکه به خانواده بگوید به جبهه رفت در سال ۷۴ وارد کمیته
#تفحص شد و به جستجوی پیکر پاک شهدا پرداخت سرانجام در روز دوم دی ماه سال۱۳۷۴، در آخرین روز ماه رجب المرجب در ارتفاعات ۱۱۲ فکه، زمین و زمان کربلا شد و با صدای انفجار، بال پرواز را گشود، با همسفرش شهید غلامی در مسیر نور بر اثر انفجار مین، جام
شهادت را نوشیدند و گرد یتیمی بر چهره فرزندانش محمدرضا و محمد صادق نشست و عاشق اهل بیت در روز تولد امام حسین(ع) در جمع شهدای بهشت زهرا قطعه ۲۹ ردیف ۱۴ شماره ۸ غزل رهایی را سرود...
#شهید_سعید_شاهدی #جستجوگران_نور @shahdanzende🕊