سر زد از خاک چمن عطردل آرای بهار
بازتفسیرقیامت شده غوغای بهار
بادآمدزشب قدرمگر؟گفت سلام
ریخت ازروح پری جلوه به سیمای بهار!!
بلبل آمدچوسلیمان به سرتخت عقیق
غنچه بیتاب بخنددبه تمنای بهار
بازهم واقعه ی مرده ویک معجزه است
تن بی روح زمین است ومسیحای بهار
دل مجروح مرابوی گیاهی است دوا
منظرچشم توهم پهنه ی زیبای بهار
تخت خوابیده این خاک شکوفاشدنی است
دل غمدیده شودشادزنجوای بهار
ابردرحال فغان است که ازگریه ی او
زیورژاله نشیندبه سراپای بهار
غنچه برشاخه خودکردمباهات به آب
سزه درساحت گل هست به هرجای بهار
شادشادرهگذرباغ زخندیدن گل
خیره شدعابرگلشن زتماشای بهار
فرصتت بادکه تاوقت سحرگوش کنی
پای یک شاخه ی گل نغمه ی گیرای بهار
سالک ساده قمری به فغان است بگو
چه کس آزردمگردختررعنای بهار.
گلی ازشاخه ات ا ی باغ نچیدیم وگذشت
ماکه یک عمرسرودیم زرویای بهار
گوش کن روح شهیدا ن وطن شادکنند
قاریان آیه عشق به صحرای بهار
دوستان دفترشعرم به گلستان ببرید
که بخواندغزلم بلبل شیدای بهار
#محمد_صالحیان@shaeraneDareshahr