از همون روز اول میدونستم
به کسی دارم
دل میبندم...
❤که
به چیز باارزش تری
دل بسته و...
❤اگه راهی پیدا کنه،
واسه رسیدن بهش،
نباید مانعش بشم!
وعده های خدا رو باور كرده بودم...
واسه همين
وقتي اومد خواستگاريم
🚶💐نپرسيدم
چقدر پول دارے؟
💵مدل ماشينت چيہ؟
🚗به #ضمانت_خدا ايمان داشتم و ميدونستم
مثل بعضی از بنده هاش...
زير حرفش نميزنه
❌بله رو گفتم
💞💍زندگی تازه ای رو كنار ايّوب شروع كردم
😊💕همه ميدونستن كہ
قصد دارم با يه
#جانباز ازدواج كنم
💕يه روز با هم از خيابون رد میشدیم
👫دوستم ما رو با هم ديد...
با لحن خاصی
تو گوشم گفت:
😏تو كه ميخواستی زن یه جانباز بشے...!
چے شد پس...؟!
ظاهرش هیچ نشونی از جانبازے نداشت
ولے كسی نميدونست...
نوک پا تا سرش...
یه جای سالم واسش نمونده از ترکشا
😔"ایوب بلندی"
اگرچہ جسم سالمے نداشت اما...
روح بلندی داشت...
هر چی از عمر زندگیمون میگذشت...
💕بيشتر باورم ميشد...
كه
تو بله گفتن بهش اشتباه نكردم...
❤#گویند_چرا_تو_دل_به_ایشان_دادی…
#و_الله_که_من_ندادم__ایشان_بردند…
کلاسم که تموم شد،
دیدمش دم در ایستاده...
👨واسم دست تکون داد...
👋❤اخمام رفت
تو هم
😒بازم اومدی از وضع درسیم بپرسے...؟
مگـه من بچّم...؟!
😒که هر روز میای با استادم حرف میزنے؟
زد زیر خنده و گفت:
😄#گر_تو_را_با_ما_تعلق_نیست_ما_را_شوق_هست#ور_تو_را_بی_ما_صبوری_هست_ما_را_تاب_نیستحالا بیا و خوبی کن.
آخه کدوم مردے این قدر
به فکر عیالشه؟
که من
به فکرتم...؟
❤😊استادم ما رو با هم دید...
به هم سلام کردن...
از خجـالت سرخ شده بودم
☺️وقتی
تو جمع صحبت ميكرد،
مدام نگاش
به من بود
😌انگار
تو اون جمع فقط منم...
❤گفتم:ایّوب...
حرف كه ميزنے
به بقیه هم نگاه کن...
ناراحت ميشن آخہ
گفت:چشم خانوم...
❤اما باز فراموش ميكرد...
✍خانم شہلا غیاثوند،
همسر شهید ایوب بلندی
#همسر_جانباز#همسر_شهید#شهید_ایوب_بلندی#خانم_شهلا_غیاثوند#ازدواج_موفق #صبر_زینبی #زنان_مجاهد❣ @shahidsharmandeim