🔶🔷🔶پدرم حلقهی ازدواجش را فروخت تا برای مادرم لباسِ عید بخرد،وقتی از سرِ ناچاری شیفتِ دوم توی یک بنگاه هم کار میکرد هر روز با هزار مدل زن سر و کار داشت؛
توی ماشینِ زنِ غریبه مینشست،با زنِ غریبه آمد و شد داشت.
به زن چادری، خانه اجاره میداد ،برای زن سانتیمانتال هم خانهی رهنی در جایِ پرت پیدا میکرد؛
وقتِ دعوا با مادر هم حتی داد میکشید از این زندگیِ لجن خسته شده.
مادر بابا را دوست داشت،بابا هم مادر را دوست داشت.
خانوادهی مادر بابا را دوست نداشت،خانوادهی بابا هم مادر را نمیخواست.
بابا هیچوقت به مادر خیانت نکرد و مثلِ چی هم همیشه مشغول کار بود،مادر هم هیچوقت به بابا شک نکرد.
پای هم ماندند!
حتی اگر زبانِ گفتن نداشتند،باورِ ماندنِ کنارِ هم میان آن استوار بود.
بیست و چند سال هم هست که کنار هم نفس میکشند و زیرِ یک سقف سر روی بالشت میگذارند.
دو تا بچه هم دارند قدشان از یخچال بلندتر!
راه به راه هم به یکدیگر نمیگویند: دوستت دارم،الهی بمیرم و اصلا نمیدانند ولنتاین چیست!
بابا در کلِ زندگیاش یک شاخه گل دستش نگرفت از پلهها بیاید بالا تقدیم مادر کند،حتی بعضی ماهها بخاطر قسطها فقط نان و پنیر خوردند.
ولی مثل تخم چشمهایشان به یکدیگر اعتماد داشتند!
برای مادر، پرایدِ بابا بویینگ ۷۴۷ بود،بابا هم به همین آرایشهای سادهی مامان قانع میشد.
من، از دستِ نسلِ خودم مغزم سوت میکشد.
طرف حلقه انداخته اما چشم از مرد غریبه برنمیدارد!
تویِ شاسی بلندی که شوهرش برای تولدش خریده نشسته و به یک مرد دیگر دوستت دارم میگوید!
مرد برای تفریح دنبال کار توی بنگاه و آژانس و اسنپ است!
وقتی میخواهد برای همسرش رژِ لب بخرد از دوست دخترش میپرسد کدام مارک بهتر است!
راه به راه هم دوستت دارم و الهی بمیرم و زندگی بدون تو هرگز تقدیم هم میکنند!
زمان که جلو رفت،ماشینهای تویِ خیابان گران شد،سوراخِ لایهی اُزون هم نازک،قیمتِ خانهها سر به آسمان گذاشت،تقریبن همه چیز با ارزشتر شد به جز ما!
ما آدمها چقدر ارزان و پَست و بیهویت و بیتعهد شدیم!
حالا خودمان به جهنم، رویِ عشق را سفید کردیم!
#حامد_رجبپور#زن_زندگی_آزادی#سیری_برادبیات_زنان @seyribar 💫•~
🍃🌸🌼🍃~•