اي واي از حكايت محسن! حكايت فاطمه و آن در و ديوار! حكايت آن ميخ هاي آهنين با بدن نحيف و خسته و بيمار! حكايت آن آتش با آن تن تبدار! حكايت آن دست پليد با !اين گونه و رخسار! حكايت آنهمه مصيبت با اين دل بيقرار آرامتر اسماء! دست به سادگي از اينهمه جراحت عبور نميكند، دل چطور اينهمه مصيبت را مرور كند؟! چه صبري داشتي تو اي فاطمه! چه صبري داري تو اي خداي فاطمه! اين كه جسم است اين همه حراجت دارد، اگر قرار به تغسيل دل بود، چه ميشد! اين دلِ شرحه شرحه، اين دل زخم ديده، اين دل جراحت كشيده!اسماء بيار آن كافور بهشتي را كه ديگر دل، تاب تحمل ندارد. ثلث اين كافور بهشتيِ را جبرئيل آورده، حنوط پيامبر شد ـ سلام بر او ـ و ثلث ديگر، حنوط تو مظلومة مهربانِ من! و ثلث ديگر از آن من. كي ميشود اين ثلث آخر به كار بيايد و منِ تنها مانده را به شما دو عزيز رفته ملحق كند؟ آن كفن هفت تكه را بده اسماء! كاش ميشد آدمي به جاي يار عزيزتر از جان خويش،فراق را براي هميشه كفن كند. خدايا! اين كنيز توست، اين فاطمه است، دختر پيامبر و برگزيدة تو. دختر بهترين خلق تو، دختر زيباترين آفرينش تو، خدايا! آنچه رهايي اش را سبب ميشود بر زبانش جاري كن،برهان او را محكم گردان.درجات او را متعالي فرما و او را به پدرش برسان. بچه ها بياييد. حسن جان! حسين جان! زينبم! عزيزم ام كلثوم بيائيد با مادر وداع كنيد. .سخت است ميدانم، خدا در اين مصيبت بزرگ به اجر و صبرش ياريتان كند... #ادامه_دارد