❄️📝❄️📝📝❄️📝❄️📝📝#رمان#کشتی_پهلو_گرفته #قسمت اولاین
قسمت🌺-ولادت زهراي مرضيه- سلام الله عليها
🌺!روزگار غريبي است دخترم! دنيا از آن غريب تر...
اين چه دنيايي است كه دختر رسول خدا را در خويش تاب نمي آورد؟
اين چه روزگاري است كه « راز آفرينش زن » را درخود تحمل نمی کند؟
اين چه عالمي است كه دردانه خدا را از خويش مي راند؟
🤔.روزگار غريبي است دخترم. دنيا از آن غريب تر...
آنجا جاي تو نيست، دنيا هرگز جاي تو نبوده است.
بيا دخترم، بيا، تو از آغاز هم دنيايي نبودي. تو از بهشت آمده بودي، تو از بهشت آمده بودي...
😇آن روزها كه مرا در حرا با خدا خلوتي دوست داشتني بود، جبرئيل؛ اين قاصد ميان عاشق و معشوق، اين رابط ميان عابد و معبود، اين ملَك خوب و پاك و صميمي، اين امين رازهاي من و پيام هاي خداوند، پيام آورد كه معبود، چهل شبانه روز تو را مي خواند، يك خلوت مدام چهل روزه از تو می طلبد...
🙂و من كه جان می سپردم به پيام هاي الهي و آتش اشتياقم زبانه می كشيد با دم خداوندي ،انگار خدا با همه بزرگی اش از آن من شده باشد، بال در آوردم و جانم را در التهاب آن پيام عاشقانه گداختم.
😍آري، جز خدا و جبرئيل و شوي تو كسي چه مي دانست حرا يعني چه، كسي چه می داند خلوت با خدا يعني چه؟
😎اما ... اما كسي بود در اين دنيا كه بسيار دوستش می داشتم، خدا هميشه دوستش بدارد ،دل نازكش را نمی توانستم نگران و آزرده ببينم
😌همان كه در وقت بی پناهي پناهم شد و در وقت تنگدستي، گشايشم و در سرماي سوزندة تكذيب دشمنان، تن پوش تصديقم؛ مادرت خديجه.
❤️خدا هم نمي خواست او را دل نگران و مشوش ببيند در آن پيام شيرين، در آن دعوت زلال آمده بود كه اين چهل روز مفارقت از خديجه را برايش پيغام كنم
و كردم، عمار، آن صحابي وفادار را گسيل كردم...
🚶« جان من! خديجه! دوري ام از تو، نه بواسطة كراهت و عداوت و اندوه است...
#ادامه_دارد @sefid_pooshan