بریده هایی از کتاب :
می پرسد :
- ملیت؟
- ایرانی.
- حرفه؟
- نویسنده.
- محل تولد؟
- تهران.
همهمه شیرین شهری آشنا توی سرم میچرخد . باغ شمیران. مثل خوابی سبز، پشت پلکهایم می نشیند.
تهران، با آن حرف بازیگوش "ر" که زیر زبان میغلتد، و آن "آ"ی کشیده بلند، مثل دهانه وسوه انگیز بازاری رنگین، من را در خود فرو میکشد. کسی از دور صدایم میزند، کسی از آنسوی کوه ها و دریاها.
آینه کوچکی دارد که زیر بالشش قایم میکند و به من میگوید که فقط زن های ظاهربین و دور از خدا به فکر زیبائی و ریخت و قیافه خود هستند.
خانم ناز برایم از شیطان و جهنم و از چشم بزرگ و نامرئی خدا که همه جا هست و همه چیزها را می بیند، میگوید و دلم را پر از دلهره های عجیب میکند. نگاه همیشه مراقب خدا را، نه تنها توی تاریک ترین کنج باغ و صندوق خانه، بلکه توی فکرهای پنهانی و خواب هایم حس میکنم و میترسم. زیر دوش از حجالت به خودم می پیچم و نمیدانم چگونه بدن برهنه ام را از آن چشم بزرگ پنهان کنم.
برای من هم چادر نمازی گلدار دوخته و وادارم می کند پا به پای او نماز بخوانم . من نمازهایم را...
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#دو_دنیا #گلی_ترقی