من هنوز تاریخ زیاد میخوانم، و البته تاریخ رسمی را که در زمان خودم روی داد به طور کامل دنبال میکنم - سقوط کمونیسم، خانم تاچر، ۱۱ سپتامبر، گرمای جهانی هوا - بهاضافه آمیزه مرسوم هراس و نگرانی و خوش بینی احتیاطآميز. ولی هیچگاه به این تاریخ رسمی اعتماد نکردهام، یا همان احساسی را درباره آن نداشتهام که نسبت به رویدادهای یونان و روم، یا امپراتوری بریتانیا، یا انقلاب روسیه دارم. شاید در قبال تاریخی که کمابیش مورد توافق قرار گرفته است، بیشتر احساس ایمنی میکنم. شاید هم این همان ضد و نقیض گویی همیشگی است: تاریخی که جلو چشم ما روی میدهد باید روشنترین باشد، در حالی که خطاپذیرترین است. ما در زمان بهسر میبریم، زمان ما را محدود و متعیّن میکند، و زمان است که وظیفه دارد تاریخ را محک بزند، مگر نه؟ ولی اگر زمان را نفهمیم، از راز آهنگ و پیشروی آن سر در نیاوریم، چه بخت و مجالی با تاریخ داریم - حتی با تکه ای کوچک و مشخص و معمولا غیر مستند، یعنی تاریخ معاصر خودمان؟
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂✍🏻 #جولین_بارنز (۲۰۱۱).
📕درک یک پایان. ترجمهٔ حسن کامشاد (۱۳۹۶). چاپ پنجم. تهران: فرهنگ نشر نو. صفحهٔ ۶۸.
کانال: ساز چکامه کتاب.