#گفتگوعصر روز چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۹ است. بعد از گفت و گو، با آقای «درویشیان» می رویم بیرون، می گوید خیلی دوست دارد برف را ببیند... «علی اشرف» در راهِ برگشت، در مورد هویت صحبت می کند؛ گویا چند سال قبل، از طرفِ دانشگاهی در «کرمانشاه» برای شبِ شعری دعوت شده که البته به قول خودش برای بچه های آن جا، کارِ راحتی نبوده؛ مسوولینِ دانشگاه حضور ایشان را بدون تبلیغ در بردهای دانشگاه پذیرفته بودند. در آن جا در مورد شخصیت های مهم و اثر گذارِ محلی کرمانشاه صحبت می کند:«آن جا در موردِ
#هویت صحبت کردم که بعداً مقاله ای شد. از آن ها پرسیدم: اول بگویید ببینم آیا می دانید شاعری که قبل از نیما، شعرِ نو گفته و آقای
شمس لنگرودی هم، در کتابِ “تاریخ تحلیلی شعر نو” اسمش را آورده و همشهری شماست کی است؟ دیدم نمی دانند.»گفتم: – منظورتان
#لاهوتی است. – «بله، میرزا ابولقاسم خان لاهوتی که شعرش هم، در آن کتاب هست...بعد، تعدادی از بچه ها آمدند شعرهایی ضعیف خواندند؛ آخرِ سر هم وقتی خواستیم برویم تعدادی از دانشجوها جمع شدند و سوال می پرسیدند، عده ای از مسوولین هم آمدند نزدیک، ببینند در حین سوال و جواب، به بچه ها چی میگم، گفتم دیدید آقایان، حاصلِ کار شما بعد از این سال ها چه بود؟ دیدید چه شعرهایی خواندند؟ شما خیال کردید کتاب های مرا
#سانسور کنید می آیند کتاب های شما را می خوانند؟ نه، ملتی که به سانسور عادت کند نه کتاب شما را می خواند، نه کتابِ من را. این حاصلِ زحماتِ شماست، جوان ها این جور بار آمدند، بی مطالعه، بی هویت، بی هویتی یعنی همین ، که نمی دانند این ها کی هستند، چه شخصیت هایی در شهرشان بوده و ظهور کرده، که تکیه گاهی برایشان باشد و بعد هم، اتکا به نفس پیدا کنند و بدانند که چه کسی هستند!
– شما جایی گفته اید که مادربزرگ تان اولین جرقه های نویسندگی را در نوجوانی در ذهن شما زدند، ظاهراً ایشان بی سواد بوده ولی داستانی از صادق هدایت را برای شما تعریف کرده بود؟
+ بله، آن داستان اسمش “طلب آمرزش” بود که خیلی بین مردم طبقه پایین گل کرده بود، گویا کسی با سواد بوده و این داستان را برای مادربزرگم خوانده بود و او حفظ شده بود و برای من گفت. بعدا ً وقتی که “طلب آمرزش” را در بین مجموعه آثار هدایت خواندم دیدم این همان داستان است. افسانه های زیادی هم بلد بود. مادر بزرگم چون قبلا ً شوهرِ عراقی داشت و مدت ها در عراق بود تمام فرهنگ ورسوم را از کردستان عراق تا کرمانشاه بلد بود و افسانه هایش را برایم می گفت، هر شب برای ما افسانه می گفت، ما می گفتیم مَتَل، می گفتیم بی بی، مَتَل بگو، می گفت متل معطلی میاره روله جان، منو امشب بذارید بخوابم...خیلی شخصیتِ جالبی بود، اگر مادربزرگم نبود، واقعاً من نمی توانستم آثارم را به این صورتِ پربار از لحاظ فرهنگ و رسوم پرورش بدهم. پدر بزرگم هم، آدمِ جالبی بود که تمام تاریخ مبارزات کردها و کرمانشاه را می دانست، تمامش را قشنگ تعریف می کرد، سینمایی تعریف می کرد.
– خیلی از کسانی که باید مخاطبِ آثارِ شما باشند درد و فقر و زجرها را کشیده اند به همان شکلی که شما نوشتید یا به قول خودتان شاید هم بدتر. اما این ها یا بی سوادند یا اصلاً اهل مطالعه نیستند. در واقع مخاطبین شما بیش تر قشر مرفه، روشنفکر و متوسط جامعه هستند. به نظر شما درد بزرگ تر این نیست که شخصیت های داستان های شما بی سوادند و خواننده ی کتاب های شما نیستند؟
+ چرا. آره. کارِ بزرگِ «صمد
#بهرنگی» همین بود، که ادبیات را برد توی
#مردم؛ خیلی از مردمِ ما، بی سواد بودند و او را می شناختند. مادرِ من، بی سواد بود ولی او را می شناخت و به خاطر صمد بهرنگی رفت کلاس شبانه
#سواد یاد گرفت... من بارها گفته ام در مسافرتی که به «آنکارا» در «ترکیه» داشتم دیدم آن جا دو روزنامه ی ” ملیت” و “جمهوریت” در روز، نیم میلیون تیراژ دارند؛ حالا فکر بکن روزنامه های ایران چه قدر
#تیراژ دارند؛ همین پنج شش تایی که منتشر می شوند، خوب آنجاست که “اورهان
#پاموک” در میاد و جایزه ی نوبل می گیرد آقایان ! آنجاست که کتاب های «اورهان پاموک» به چاپ دهم می رسد، با صد هزار تیراژ چاپ می شود، چون به هر حال سانسور به آن صورت نیست، مطالعه در بین مردم هست، صبح، مردم همه توی مترو کتاب و روزنامه دست شان است.
– اگر مجبور باشید یک انتخاب داشته باشید شعری را اسم ببرید که اولین بار که خوانده اید اثر زیادی گذاشته و شما را تکان داده است.
+ “نازلی سخن نگفت”
#شاملو ، آن شعر مرا تکان داد.
قسمتی از گفتگو با #علی_اشرف_درویشیان از علی کاکاوند@Sazoxhakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🌿🍂🌿🍂🌿🍂