زبان فارسی در بیمِ موج
بخش ۳
در ظاهر به چه دردِ جوانِ امروز میخورد که بداند خاقانی در قصیدهی «ایوان مدائن» چه گفته است؟
پندِ سرِ دندانه بشنو ز بُنِ دندان، به چه معناست؟ ولی اگر موضوع شکافته شود خواهند دید که قضیّه از کجا آب میخورد، و دیگر بوی کهنگی از آن نخواهند شنید.
«تاریخ ایران» و «ادب فارسی» دو یارِ جدایی ناپذیرند، فهمِ یکی بدون توجّه به دیگری میسّر نیست، و این تاریخ یک لایهی زیرزمینی دارد که کلیدش را باید از دستِ ادبیات گرفت.
از اینکه ما در این چند دهه تا این پایه از جوهرِ شعر بیگانه و در عین حال، تا این پایه «شعر زده» بودهایم، تناقضی است که جای تأمّل دارد. گروهی از جوانان نیازِ پیامگیریِ خود را تنها بر شعرِ نو متمرکز کردهاند، و این گونه شعر برای آنان به منزلهی روزنامهای است که به زبانِ رمز منتشر شود. این، به جای خود؛ کسی حرفی ندارد، به شرط آنکه راه را بر سایرِ دانستهها نبندد،
یعنی بر "روشنگری" که برای جوان ایرانی از نانِ شب واجبتر است، آنان باید دریابند که در کشورشان چه گذشته است، قدری تاریخ بخوانند. با مسائل اجتماعی آشنا شوند، به نقدِ درست روی آورند که عناصرِ زندهی ادب فارسی را از عناصرِ منفی جدا میکند. همچنین قدری چشمِ خود را به روی دنیا بگشایند: ببینند که در جهانِ دیروز و امروز چه گذشته است، ببینند که نظامهایی با همهی صلابت و ادّعا چرا فرو ریختند، و نظامهای دیگری با همهی قدرتِ علمی و صنعتی چرا نگرانِ آیندهی خوداَند. چه درسی از تاریخ و زمان میتوان گرفت.
من گاه که بر صفحهی ادبیِ برخی از روزنامهها و مجلّهها نگاه میافکنم، احساس تأسّف و حتّی نگرانی میکنم. میبینم که بعضی از قلمها، در این چند دهه از سادگیِ جوانان سوء استفاده کردهاند؛ گویی پستانکی در دهان بچّه گذارده شده که ساعتی مشغول بماند. بر اثر التهابهای سیاسی و تشنگیِ جوانان، در یک فضای بیابانصفت، چه بسا سراب که به جای آب نشانیده شده است. گاهی اغراقها دربارهی «شاعر گونههای ناسزاوار» به جایی میرسد که یادآورِ شاعرانِ مدیحهسرای قرون گذشته میشود که میگفتند:
«نُه کرسیِ فلک نهد اندیشه زیر پای
تا بوسه بر رکابِ قزل ارسلان زند»!
و این در حالی است که ما در دورهی علم و تدقیق و استدلال زندگی میکنیم و مصرف کنندهی محصولِ علم هستیم. اگر کلمات تا این پایه از معنای خود دور بیفتند، دیگر از معیارها چه بر جای میماند؟
حرف بر سر زبان فارسی بود. امیدواریم که از موضوع چندان دور نیفتاده باشیم.
همه چیز به هم بستگی دارند، و راه باریک است. باید در یک تمدّن فاصلهی «اصل و بَدَل» و «عقل و احساس» آنقدر زیاد نباشد، وگرنه کار دستِ آدم خواهد داد.
سخن در پرده گفتم از غم یار
خدايا زين معمّا پرده بردار
"خرداد ۱۳۸۰"
#هشدار_روزگار
💎کانال دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo