در فقدان ابرقهرمان
لیلا چون موهاش لخت و پر بود فکر میکرد شبیه هندیهاست. یک جمله داشت که هر کسی او را میشناخت دست کم یک بار از دهانش شنیده بود: «من ممکنه یادم نیاد چرا ازت دلخورم ولی یادمه ازت دلخورم و میدونی من عادت ندارم به کسی دو بار شانس بدم.» فهمیدید دیگر؟ رویا همینقدر نچسب و دماغسربالا بود. ولی باحالم بود. همین یکشنبه بعد از دیدن استوریهای اینستاگرمِ دوستانش که چپ را فحشکش کرده بودند برای یک حرف دربارهی مردم، سه پیک هنسی خورد و نشست فیلم هندی دید. شخصیت اصلی، در بچگیش میخاست ابرقهرمان باشد و از ساختمان پرید پایش شکست. مادرش گفت:«پدرت پلیس است و کم از ابرقهرمانها ندارد فقط پرواز یاد نگرفته تو هم پلیس شو.» (زیرنویس فیلم به زبان معیار ولی بدون علائم نگارشی بود.) پسر پلیس شد دمار از روزگار بیشرفها دراورد ولی رئیس پلیس با بیشرفها بسته بود و قهرمان مجبور شد مخفیانه به حساب بیشرفها برسد. چرا؟ چون یک دختر که بهش تجاوز گروهی کرده بودند جلوی چشم قهرمان ما خودسوزی کرد. رویا جامش را به سلامتی قهرمان بالا برد و گفت: «دمت گرم برارم خارشونو بگا. بیناموسا.»