🌹سنگر نوشته🌹

#بسم
Канал
Логотип телеграм канала 🌹سنگر نوشته🌹
@sangar_neveshtehПродвигать
2,04 тыс.
подписчиков
426
фото
374
видео
216
ссылок
قربة الى الله حياط خلوتي كوچك وخودماني، براي ثبت هر از گاهي خاطرات، عكس ها و سنگرنوشته هاي یک جامانده 🇮🇷|🇾🇪|🇱🇧|🇮🇶|🇵🇸|🇸🇾 "كليه حقوق معنوي اين صفحه براي شهداست ولا غير" ياعلي🌹 https://zil.ink/sangar_neveshteh
Forwarded from بی همگان...
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الى_الله

دلم گرفته برادر
هوایِ تازه بیاور...

بیا
زودتر
دو کلوم باهم بشینیم
دو لقمه خاطره بخوریم
دو چشم اشک بریزیم...

بیا
بیام
همون موکب حضرت ام‌البنین
روبرویِ عکسِ بچه ها
بیا تا عمار هم بیاد
شیخ مالک هم
میثم هم
روح‌الله و قدیر هم
حاج سعید و حاج محمود مهربون هم
بیا تا بچه ها دوباره بیان
دوباره دور هم جمع بشن
اسماعیل و طاها و حیدر و حامد و مهدی و سیدغفار و صادق و علی و.... حتی بگیم جبار هم بیاد...

بیا برادر
دلم گرفته
از این آسمون
از این زمین
از این تن
دلم گرفته برادر
هوایِ تازه بیاور....

#برادر
#رفیق
#ابوعباس
#دورهمی
#مشتیهای_سیدالشهدایی
#برگرد

تو می‌آیی...
منتظرتم
زیاد...

پریده بود هزاران کبوتر از دهنم
جلوتر از خود من میدوید آمدنم
بغل گرفت تو را اشتیاق پیرهنم
که دستهای من از آستین عقب‌تر بود

@bi_to_be_sar_nemishavadd
Forwarded from بی همگان...
🌹سنگر نوشته🌹
@sangar_neveshteh @bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الى_الله

بعد از شهادت جهاد مغنیه بود که رفت سراغ مادربزرگشون.
شاید اون مصاحبه تو اون دوره، از معروفترین مصاحبه های مادر شهید عماد بود. مصاحبه‌ای که حسابی گل کرد.
خبرنگاری و کار رسانه، تو خونِش بود، حتی وقتی که سلاح دست گرفت و رفت تا سپر حرم آل الله بشه. یک دست سلاح و یک دست دوربین. از سال‌های مقاومت لحظه های نابی رو ثبت کرده و داشت به مناسبت هر چند وقت یکبار گوشه ای رو منتشر میکرد. با همون سبک شیرین روایتِ خودش.
حالا
ما
منتظریم که برگرده
و از این مرحله از جهادش،
از این پانصد و اندی روز
برای ما روایت کنه
با همون سبک شیرین و منحصر به فردش.
اون اسیر نیست،
اون رفته ماموریت،
ماموریتی برای رسوا کردن استکبار.
این ماموریتش هم به امید خدا و به زودی تموم میشه و
ما تو کانال تلگرامیش
روایت‌های رو دنبال می‌کنیم... روایت های یک قهرمان رو.

آقای ابوعباس
رفیق
برادر
یادته میگفتی تو منطقه اسم بعضی از جاده ها رو گذاشته بودید #جاده_youtube؟
یادته وقتی می‌رسیدیم این دیگه چطور جاده‌ای بوده چی جوابمون رو میدادی؟
میگفتی بعضی جاده ها تو منطقه بود که اگه اشتباه میرفتی صاف میرفتی تو دل مسلحین داعشی و اونا هم کتف بسته میشوندنت رو یه صندلی و دوربین رو روشن میکردن و فیلم میگرفتن و تو یوتیوب بارگذاری میکردن.

حالا
تو
رفتی تو جاده‌ی یوتیوب.

ولی
ما
باز منتظریم که تو
از اون صندلی و اون دوربین و اون اتاق و اون آدما
برای ما تعریف کنی
رنگیِ رنگی.
زودِ زود
خب؟

و یه چیز دیگه
گوشت رو بیار جلو تا دم گوشت بگم
خجالت میکشم بقیه بشنون...بیا جلو

ابوعباس
دلم برات تنگ شده....
.
.
.
.
#خبری_داری_از_آن_یوسف_زندانی_من؟
#روز_خبرنگار
#ابوعباس
#آزادی
#سپر

@bi_to_be_sar_nemishavadd
@sangar_neveshteh
Forwarded from بی همگان...
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الى_الله

.
گفت:
اوج دلتنگی آدمها،
همان وقتی‌ست که،
دلتنگ نبودنشان را،
جار میزنند...
.
.
راست میگفت...

.

.

مثل وقتایی که با مهدی میشینیم
یادت میکنیم به هرَه و کرَِ ه و
از رنگ لباس و لحن حرف زدن و شکل راه رفتنت رو به سخره میگیریم تا الی آخرت؛
که بگیم
ما اصلا هم دلمون تنگت نشده
خب؟

#برادر
#ابوعباس
#دلتنگی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
Forwarded from بی همگان...
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الى_الله
.

اول شب بود کان یار از شبستانم برفت
وز نسیم صبح بوی یار می‌یابم هنوز...
.
.
.
.
#صبح_جمعه
#ابوعباس
#برادر


هر دم بَرَم به گریه پناه از فراق یار
آه از جفای دشمن و
آه از فراق یار!

چشمم چو صبح گشت سپید
از جفای چرخ
صبحم چو شام گشت سیاه
از فراق یار

هر لحظه آتشی به جگر می‌رسد مرا
خواه از وصال دشمن و
خواه از فراق یار

تا کی نشیند آخر ازین گونه اوحدی؟
دل در خیال و
چشم به راه از فراق یار....


صبح جمعه‌ی پنجمِ پنجمِ یکهزار و چهارصد و سوم

@bi_to_be_sar_nemishavadd
Forwarded from بی همگان...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله
.
یه کنج از حرم،
حرمِ خانم سه ساله...

ابوعباس
شب سوم شد
شب سوم محرم
شب نازدانه‌ی اباعبدالله
شب خانم حضرت رقیه سلام‌الله علیها
بیا
دلم تنگته
خدا شاهده
بریم
یه کنج از حرم....
.
.
خدایا
قسم به رقیه
بنت الحسین علیها سلام
اسیر ما رو
ابوعباس رو
به خانواده‌ش
به ما
برگردون

خدایا
قسم میدمت به زینب کبری،
علیها سلام
فک کل اسیر....


.


.


این قصه سرِ دراز دارد...

#ابوعباس
#رفیق
#برادر
#اسیر
#آزادی

قصه عشق را نهایت نیست
صبر پیدا و درد پنهانی
سعدیا دیگر این حدیث مگوی
تا نگویند قصه می‌خوانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
Forwarded from بی همگان...
🌹سنگر نوشته🌹
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الى_الله
.
این عکس رو فرستاد و نوشت:
ما سه تا با هم برادریم.
البته بیشتر بودیم.
عمار هم بود
قدیر هم بود
میثم هم بود
روح الله هم بود
حاج سعید هم بود
شیخ مالک هم بود
اسماعیل هم هست...

نوشت:
اولش داداش قدیر و روح‌الله پریدن،
بعدش داداش عمار و میثم
بعد هم اسماعیل پا داد
بعدش هم داداش شیخ مالک و حاج سعید...
.
نوشت:
خیلی وقت بود که منتظر حیدر بودیم.
وقتی که اومد
با ابوعباس
رفتیم رو ایوون خونه ذهبیه و
سه تایی
واسه تنهایی‌مون
کلی آه کشیدیم...
.
نوشت:
ما ده تا برادر بودیم
شش تاشون پریدن
یکی هم پر گرفت
و ما سه تا
دلمون به هم خوش بود
.
نوشت:
ابوعباس میگفت
اگه شما هم بپرید
چقدر عکس دارم ازتون که پخش کنم....
.
نوشت:
ما چهارتا با هم برادریم...
.
نوشت:
هیچکی واسه آدم مثل برادر نمیشه
.
نوشت:
ما دلمون به اسماعیل و ابوعباس خوش بود
.
نوشت:
ابوعباس همیشه جای خالی برادرا رو پر میکرد.
الان هم پر کرده.
برادر شهید داشتیم
برادر جانباز هم
جای برادر #اسیر خالی بود
باز هم ابوعباس پرش کرد....
.
نوشت:
ما دلمون
برای
برادرامون
تنگ شده
.
نوشت:
ما سه تا با هم برادریم
.
نوشت:
ما دو تا
دیگه
طاقت
دوری
برادرامون رو
نداریم

بیا....برادر

#برادر
#رفیق
#ابوعباس
#ضیف_الاسیر
#تنها
#دلتنگ
#مشتیهای_سیدالشهدایی
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#ما_منتظریم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولاية امیرالمؤمنین علي بن ابيطالب

رسم برادری این بود که
منم الان یه چشمم ورم داشته باشه
دوتا دنده‌م شکسته باشه
فشارم رو بیست باشه
قلبم شکسته باشه
پاهام لاجون باشه...
من
برادر خوبی نبودم ابوعباس
ولی
دلتنگت، چرا

هجده ذی‌الحجه یکهزار و چهارصد و چهل و پنج
ساعت دو و سی دقیقه‌ی بامداد
چهارصد و شصت روز دوری....

@bi_to_be_sar_nemishavadd
Forwarded from بی همگان...
🌹سنگر نوشته🌹
@bi_to_be_sar_nemishavadd @sangar_neveshte
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله
۰

آيا تو هم با چشم بـاز و خيس از اشک
خواب کسی را روز و شب بـيدار ديدی؟

چند روز پیشتر از این پیام داد که:
خوابِ ابوعباس رو دیدم؛
با دوتا خانوم که یکیش خواهرش بود یکیش‌هم مادرش
اومده بود دانشگاه.
از دور دیدمش...
صداش زدم.

بدووو اومد..همدیگرو بغل کردیم و گریه...

گفتم کی آزاد شدی
گفت هفته پیش یکطرفه آزادم کردن.

بعد که از بغلم رها شد تو جلوی در غذاخوری
باهاش داشتی حرف میزدی
منم یکم پایینتر با بچه های دیگه داشتم حرف میزدم...
.
.
.
.

یک اینکه:
من به شدت به خیر گرفتم
منتظرم که خودت زنگ بزنی و بگم کی برگشتی پسر، چه بی خبر!؟
تو هم بگی: مردی ساااده‌ای، مگه اینا میتونن ببری رِ نگه دارن.

دو اینکه:
بعد تو دیگه دل و دماغ قم اومدن هم نداشتم.
پاشو بیا
بذار ما هم یه زیارت دلِ سیر بیایم،
واسطه‌ی همیشه خیر...

سه اینکه:
بچه پررو، پاشو بیا به خوابم ببینم،
تو خوابِ همه میری، فقط دلِ من دل نیست!؟

چهار اینکه:
خیلی کار داریم
بدون تو هم مزه نداره
خودتو برسون

تمام

.

بگذار که این خوابِ زمستانه سرآید
باید به تماشا بنشینی ثمرم را...

#رفیق
#برادر
#ابوعباس
#عرب_خوشگذرون
#مسافر_جاده_یوتوب
#یا_حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#محمدرضا_نوری

@bi_to_be_sar_nemishavadd
@sangar_neveshte
Forwarded from بی همگان...
🌹سنگر نوشته🌹
@sangar_neveshte @bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله

ما به آنچه تو حکم فرمایی، تسلیمیم

ولی عرض حاجت
پیشه‌ی فقیر و سائلِ مستمندِ

دست گدایی سویِ تویی دراز کردیم
که جز مهربانی از تو سراغ نداریم


دست دراز کردم به درگاهت که بگم
من بهش بدهکارم

اومدم که بگم
شما میدونید اسارت یعنی چی
شما پدر در بند هارونی داشتید

حالا،
ابوعباس هم
همونجا در بندِ

خاک به دهانم
بند و اسارت موسی. علیه ‌السلام پسرِ صادق علیه‌السلام کجا
_که جانم و مالم و همسر و فرزندم و پدر و مادرم به فداش_
اسارت ابوعباس کجا...

آقا
ولی
فراق سخته
حتی اگه بزرگی مثل موسی بن جعفر سلام الله علیه باشی و بزرگ زاده‌ای مثل علی بن موسی سلام الله علیه

دوری سخته آقا
حتی برای برادری چون شما و خواهری چون خانوم‌جانمان حضرت فاطمه معصومه‌سلام‌الله علیها...

مولا
سفرکرده‌ی ما رو به ام‌البنینش برگردون
به جوادت قسم دلِ اباالفضلش رو به آغوش گرم پدرش گرم کن
به خانم فاطمه معصومه س قسم، چشم همسر و خواهراش رو به جمالش روشن کن

آقاجان
به غریبی‌ت قسم
غریب ما رو به پدر و مادرش به سلامت برگردون

یا امام رضا
ما بندگان ضعیفیم
ما ریزه‌خوار سفره شماییم
خوب نیست از سر سفره شما حاجت به جای دیگه‌ای ببریم.
ما از در خونه‌ی شما جدا نمیشیم
ما نمک غذامون رو هم از سفره با برکت شما برمی‌داریم
دست ما رو خالی برنگردون

نوکرت رو به غلام سیاه اباعبدالله، به درگاهت برگردون
اجازه بده باز هم لباس خادمی شما رو تن کنه و غبار از صحن و سراتون بگیره.

رضاجان
رفیقِ ما رو
به حق بهترین رفیق رسول‌الله
بهما برگردون
به سلامت
به عافیت
به عاقبت بخیری...

یا امام رضا جان
ما رو بخر
مثل محمود... مثل عمار....

یا انیس النفوس...

بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم
می‌روم و نمی‌رود ناقه به زیر محملم
بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی
بار دلست همچنان ور به هزار منزلم
ای که مهار می‌کشی صبر کن و سبک مرو
کز طرفی تو می‌کشی وز طرفی سلاسلم
بارکشیده جفا پرده دریده هوا
راه ز پیش و دل ز پس واقعه‌ایست مشکلم
معرفت قدیم را بعد حجاب کی شود
گر چه به شخص غایبی در نظری مقابلم
آخر قصد من تویی غایت جهد و آرزو
تا نرسم ز دامنت دست امید نگسلم
ذکر تو از زبان من فکر تو از جنان من
چون برود که رفته‌ای در رگ و در مفاصلم
مشتغل توام چنان کز همه چیز غایبم
مفتکر توام چنان کز همه خلق غافلم
گر نظری کنی کند کشته صبر من ورق
ور نکنی چه بر دهد بیخ امید باطلم
سنت عشق سعدیا ترک نمی‌دهی بلی
کی ز دلم به در رود خوی سرشته در گلم
داروی درد شوق را با همه علم عاجزم
چاره کار عشق را با همه عقل جاهلم

یا امام رضاجاااان

#اللهم_فک_کل_اسیر
#رفیق
#برادر
#ابوعباس
#مشتی_های_تیپ_سیدالشهداء
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#امام_رضا_جان

@sangar_neveshte
@bi_to_be_sar_nemishavadd
Forwarded from بی همگان...
🌹سنگر نوشته🌹
@sangar_neveshte @bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله


ما داریم برای آزادی خودمون تلاش می‌کنیم برادر...

کی گفته ما دنبال آزادیِ توایم؟
اصلا کی از تو آزادتر...آزاده‌تر؟
تویی که حتی تو بند هم عدو از دست و زبانت در آرامش نیست.
تویی که دربند هم زندانبانت رو در بند کردی...
اصلا مگه تو در بند هم میشی!؟
به خیالِشون اینکه پدرت افتاده دنبال آزادیت، تو رو میخواد.
چقدر ساده‌ان!
پدری که تو رو نذر این راه کرده،
که سالها خودش راهیت کرده زیر بارونِ آتش و خون،
پدری که تو رو داده، الان دنبال پس گرفتنته!؟

به خیالشون اینکه همسرت بعد این همه سال از پرده در اومده و از تو میگه و مینویسه، از روی احساسه و دنبالِ شوهرشِ!!!
شوهری که از وقتی سر سفره‌ی محرمیتش نشست، محرمش شد،
شریکش شد.
هر جا
زخم خوردی، زخم خورد
دوری کشیدی، دوری کشید
اشک ریختی، آب شد
آه کشیدی، فریاد شد
بین دشمن تنها شدی، همرزمت شد، پشتت شد، پناهت شد.
دلتنگ بچه‌هات شدی، مادرشون شد، سایه‌ی بالاسرشون شد.
هر وقت قصد سفر کردی، قرآن بالایِ سرت شد
اشک شد، خون شد ولی برات لبخندِ وقتِ رفتن شد
که نکنه دلت بلرزه و زانوهات سست بشه
که نکنه شرمنده حضرت ام‌البنین بشه.

حالا اینها دنبال جنس فروخته شده هستن؟
دنبال پس گرفتن قربانی؟
دنبال تو؟

نه برادر
نه رفیق
نه عزیز...

اونها دارن نذرشون رو ادا میکنن
با اسارتت...
دارن به تأسی از خانم زینب کبری
با اسارت تو
جماعتِ خواب و خواب زده رو بیدار میکنن.
شاید این وسط
یکی هم به این سپاه اضافه شد.

تو رو به کسی دادن، که هر چه داشت به حسینش داد
که ام‌البنین بود و امّ بی بنین شد.

ما دنبال آزادیِ تو نیستیم برادر
تو آزادی؛
ما دنبال آزادی خودمونیم...پِیِ آزادگی...

فقط

فقط

فقط


دلِمون
برات
تنگ
شده
.
.
.
.
همین.

باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست

در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توست

ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست

هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان
آسایشی که هست مرا در کنار توست

سیری مباد سوخته ی تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمه ی شیرین گوار توست

بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست

هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست

ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست

#ابوعباس
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#رفیق

@bi_to_be_sar_nemishavadd
@sangar_neveshte
Forwarded from بی همگان...
🌹سنگر نوشته🌹
@sangar_neveshte @bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الى_الله


یه روز یه آرزو تهِ دلم بود
که از من شکسته نا امید شد
آهای آهای ستاره‌ها ببخشید
اینطرفا کجا میشه شهید شد....

نوشتی:
چقدر کم سعادتم ، در تمام این سالها آواره‌ی کوه و دشت و جنگل و بیابان و ساحل ها شدم ، از تکریت تا سامرا تا حلب و شام تا ضاحیه و بنت جبیل...
دونه دونه رفقایم از کنارم پر کشیدن
گفتم اللهم لک الحمد
مجروح شدم و باز هم از قافله خوبان جا موندم
گفتم اللهم لک الحمد...


...

اینطرفا کجا میشه نشست و
گذاره‌های ناگزیر و حل کرد
یه هم‌زبون میخوام که روی شونه‌ش
بشه یه بغض کهنه رو غزل کرد

نوشتی:
دارم خفه میشم خدااااااااا جونم
این حالت خفگی داره آبم میکنه...
اینجا هوا خیلی آلوده و کثیفه...
نمی شه نفس کشید...
دلم هوا میخواد...
هوای عمار...
هوای میثم...
هوای روح الله و قدیر و شیخ مالک...
هوای جواد الله کرم...
هوای دایی شاهرخ ،حسن عبدالله ، محمد کامران و محمد معافی...
هوای مهربون محمود شفیعی، سید شفیع و سید ابراهیم...
هوای سجاد عفتی و عبدالحسین و مجیری... هوای حاج سعید سیاح...
هوای اصغر ذاکر ، مرتضی ، حبیب و همه خوبها و سیدالشهدایی‌ها...

...

یکی میخوام که خط خطی نباشه
کسی که راست و چپ برام نبافه
یه نازنین که خاطر قشنگش
فقط تو خط عین و شین و قافه

نوشتی:
فقط اجازه بده کنارشون نفس بگیرم...
خسته ام...
خیلی خسته...
دارم خفه میشم خداااا

...

تفنگش گذاشته رو شقیقه‌م
میگه زبون شیعه طعنه داره
آره جناحِ شیعه ذوالجناحه
آره زبون شیعه ذوالفقاره

چی بهت گذشت برادر
زیر اون شکنجه‌ها و اهانت ها و تحقیرها
توی اون سلول ۹۰ در ۹۰ سانت...
چی سرِ چشمت اومد... سرِ دنده‌هات...
ولی برادر
شیعه باشی
سهمت همینه
که زبونت براشون تلخ باشه و استخونات زیر ضربه‌های نامردی‌شون نرم...

نوشتی:
شیعه برپاست، هرچه خواهد شد
رو به دریاست، هرچه خواهد شد
می رود سیل ما به سوی ظهور
فتح با ماست، هرچه خواهد شد


...


اینو میگم که خنجرا بفهمن
که پشت من به یه چیزایی قرصه
یکی میاد که دردمو میفهمه
یکی میاد که حالمو میپرسه

رفیق؛
اونا چه میدونن از عشق خانم ام‌البنین
اونا چه میفهمن اون سالها تو تکریت و سامراء، که شبا تو حرم امام هادی و امام حسن‌عسکری بیتوته میکردی،
چی گذشته بین تو و اونها، چیا گفتی و چیا دیدی...
چه می‌فهمن پشتت به ابالفضل وقتی گرمِ یعنی چی...
چی می‌فهمن انتظار یعنی چی...

نوشتی:
ما که هرشب مصائبی داریم
در شهادت مراتبی داریم
جمعه انتقام نزدیک است
پشت داریم ، صاحبی داریم

...


کسی که با نگاه نازنینش
بهانه‌ی ترانه روبراهه
شبا با چشم و گوش باز بخوابید
صدا، صدایِ پایِ ذوالجناحه....


ما که خوابیم رفیق
ما که کریم برادر
ما که کوریم دورت بگردم
خودت بیا
زودتر بیا
بیا و دست ما رو هم بگیر
بیا و ببر
جنگ رسیده به ارض موعود...
بیا داداش
یه یا حسین دیگه مونده تا ظهور... بیا
منتظرتیم...


#رفیق
#برادر
#زبان_سرخ
#شب_جمعه
#اسارت
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها

بیستمِ دومِ یکهزارو چهارصد و سوم

@sangar_neveshte
@bi_to_be_sar_nemishavadd
Forwarded from بی همگان...
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الى_الله

یادته از اون شب سرد پائیزی میگفتی؟
از اون شبی که بعد از پنج بااار زدن به روستای خلصه نوبت شما شده بود؟
از اون شبی که بخاطر بارونهای چند روز و شب گذشته اش زمین گِل بود و هر قدمی که رو زمین میگذاشتی، وقتی قدم بعدی رو میخواستی برداری کفشا به قاعده‌ی ده کیلو سنگین‌تر شده بود؟
از اون شبی که باید ۶ کیلومتر تو عمق دشمن می‌رفتید و با دشمن درگیر می‌شدید و اگه موفق نمیشدید دیگه راه برگشتی نداشتید؟
یادته بچه ها رو جمع کردی و براشون حماسی از یک عملیات بی برگشت حرف زدی و دلاشون آماده کردی؟
یادته از عمار براشون گفتی، از فرمانده شهیدشون و ازش خواسته بودی خوش بیاد باز فرماندهی رو دستش بگیره و باز مثل مرد بزنید و بگیرید...؟
یادته گفته بودی اسم رمز عملیات "یا حضرت ام‌البنین" بود و پشت بیسیما فقط ذکر یا ام البنین؟
یادته میگفتی دل تو دلت نبود ولی دلخوشی همه اسم خانم حضرت ام البنین بود؟
یادته می‌گفتی تو اون نیمه های شب، تو اون سختی و سردی، تو همه‌ش از نوع حرکت تاکتیکی نیروها حرص میخوردی و هی از اول ستون میرفتی تهِ ستون و از تهِ ستون میومدی سرِ ستون؟
یادته تو اون نگرانی و پریشونی اسماعیل که حالا بعد از شهادت عمار فرمانده شده بود دستت رو گرفت و بهت گفت:" آروم بگير
يه نگاه كن؛
اصن منو تو هيچ كاره ايم
خودِ خانم ام البنين سر ستون رو گرفته و داره ميره
خودتو جا كن وسط بچه ها و باهاشون برو
بگو يا ام البنين..."

یادته گفتی با این حرف اسماعیل سِرّ و بی‌حس شدی، یادته گفتی وقتی به خودت اومدی دیدی که دم اذانِ صبحِ و وسط روستای خلصه‌ای بودید که حالا آزاد شده بود و تو پشت بیسیم با بغض و خوشحالی اعلام کردی "به مدد حضرت ام‌البنین سلام‌الله‌علیها، اذان صبح به افق خلصه"؟

حالا هم من میخوام بهت بگم برادر! آروم بگير!
اصن من و تو هیچکاره‌ایم،
خود خانم رشته‌ کار رو دست گرفته و اتفاقا رو رقم می‌زنه.
ما فقط میخوایم خودمون رو وسط بچه ها جا کنیم که ایندفعه جانمونیم...

رفیق
سحر نزدیکِ
سحرِ روزی که بیسیم دست بگیری و بگی:
به مدد حضرت ام‌البنین سلام‌الله علیها، اذان صبح به افقِ قدس...

آروم باش عزیزم
سحر نزدیکِ
سرِ رشته دستِ خودِ خانومِ،
ما فقط باید خودمون رو اون وسطا جا کنیم.
که اونوقت
چه بکشیم و چه کشته بشیم، پیروزیم.
اینو حاج ابراهیم گفت...همت.

.

فقط
میمونه
یه کربلا
سهم من و تو
که
دلم داره براش پر میزنه...و برات...

بر مشامم می‌رسد هر لحظه بویِ کربلا...

#یاام‌البنین_سلام‌الله‌علیها
#سحر_نزدیک_است
#چه_بکشیم_چه_کشته_شویم
#پیروزیم
#منتظرتم
#رفیق

@sangar_neveshte
@bi_to_be_sar_nemishavadd
Forwarded from بی همگان...
🌹سنگر نوشته🌹
@bi_to_be_sar_nemishavadd @sangar_neveshteh
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الى_الله
.

می‌گفت عمار که شهید شد خیلی گله داشتم.
از خدا گله داشتم که چرا آخه الان...
تو اون وضعیت جبهه و عملیات‌ها، جای عمار حسابی خالی بود و حالا نبود... میگفت گله داشتم، آخه چرا الان...
می‌گفت چند وقتی بود که نبل و الزهرا آزاد شده بود. یک شب خوابی دیدم.
خواب دیدم ماموریت یکی از محورهای به سمت نبل رو به تیپ دادن. فرمانده هم عمار بود...
عمار مثل همیشه جلوتر از نیروها بود و مثل مرد می‌جنگید و میزد و میگرفت.
میگفت عمار و با چندتا از یروهاش زده بود به دل دشمن و ازش خبری نبود.
همه توی مقر فرماندهی جمع شده بودیم و از نگرانیِ عمار دل تویِ دلمون نبود.
زمان هر چی می‌گذشت بی‌خبریِ از عمار دلشوره‌مون رو بیشتر میکرد. ترس اینکه نکنه عمار افتاده باشه دست دشمن و اسیر شده باشه...وای....دیگه به این راضی شده بودیم که دست به دعا برداریم از خدا شهادتش رو طلب کنیم.
میگفت تو اون شرایط اضطراب و نگرانی و دلواپسی و #دلتنگی
عمار اومد.
جلو روم ایستاد و گفت خوب شد؟ همین رو میخواستی؟ چرا اینقدر گله داشتی از شهادتم؟ حالا بهتر شد؟ چرا تسلیم حق نبودی...
.
.
بیشتر از چهارصد روز گذشته
دلواپسیم
نگرانیم
بی خبریم
دلتنگیم...
خدایا، نه اینکه به حکمتت شک داشته باشیم، نه اینکه زبونمون لال روی حرف شما بخوایم حرفی بیاریم، نه اینکه گله و شکایتی باشه، فقط
ما
دلمون
براش
تنگ شده...
خدایا
نه اینکه اون از مشیّتت‌ دلگیر باشه و زبون به گله باز کرده باشه،
اون فقط دلش برای عمار تنگ شده بوده...
خدایا
ما،
فقط
یه سفر
پایِ پیاده
تا کربلای حسینت
که با هم سینه بزنیم برای زینبت،
و گریه کنیم برای رقیه‌ات،
و توسل کنیم به ام‌البنین‌ت،
که یه نفس رفیقامون رو تا حرم اسم ببریم و دلمون رو سبک کنیم به یاد ابالفضلت...
که....
ما
دلمون تنگه.
شما رو قسم میدیم به مادر باب الحوائج
یا رآدَّ یُوسُفَ عَلى یَعْقُوبَ یا کاشِفَ ضُرِّ اَیُّوبَ...
یا مُجیبَ نِدآءِ یُونُسَ فِى الظُّلُماتِ...

ما دلمون تنگ شده
پناهش باش
مراقبش باش
امیدش باش
نجاتش باش
عافیتش باش...

خدایا
ما
فقط
دلمون
تنگ
شده.....

#یا_ام‌البنین_سلام_الله_علیها

لطفا، دعا کنید

#يا_مطلق_الأسارى

@bi_to_be_sar_nemishavadd
Forwarded from بی همگان...
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
.
نقلِ سوم:
حالم خوب نبود. تازه از سرکار برگشته بودم.خسته بودم و اضطراب و استرس داشتم.
از بعد اون #موج گرفتگی، خیلی بی تاب میشدم و کنترلم رو از دست میدادم.
بچه ها تو اتاق به پر و پای هم میپیچیدن.
یه دقیقه میخندیدن و یه لحظه باهم دعوا میکردن.
صدای بازی‌شون عین پتکی بود تو سرم کوبیده میشد.
سینه سنگین شده بود و نفسم تنگ.
صدای بچه ها امونم رو بریده بود.
نفسم براشون میرفت ولی جیغ و هیاهوشون... کلافه شده بودم.
لیلا تویِ آشپزخونه بود.
کاش پیشم بود تا با چشم و ابرو بهش میگفتم بچه ها رو ساکت کنه.
قلبم تند میزد.
نباید کنترلم رو از دست میدادم
آروم گفتم: بچه هاجونم میشه یه کم آرومتر بازی کنید؟
گرم بازی بودن و به حرفم توجه نمیکردن.
دلم ضعف میرفت برای بازی کردنشون ولی...
دوباره یه کم بلندتر گفتم:حلما باباجون صدای داداشت رو درنیار قربونت بشم.
تو دنیای خودشون بودن و غرق تو بازی.
اصلا انگار صدام رو نمیشنیدن.
انگار یکی تو کاسه‌ی سرم بود و با کف پاش به پشت پیشونیم میکوبید. حالم داشت بد میشد.
کاملا مشهود گره افتاده بود به ابروهام. شاید از دردِ سرم بود.صدام رو باز بلند تر کردم که: آرومتر بچه ها مگه با شما نیستم قربونتون برم.
نه
فایده نداشت
اونا داشتن کار خودشون رو میکردن
افسار این اسب وحشی داشت از دستم رها میشد.
صورت عین فرشته هاشون و صدای ناز و مهربونشون شده بود سوهان و افتاده بود به جونِ روحم. داشتم بالا میآوردم. دیگه نتونستم، با همه توان و عصبانیتم صدا رو انداختم پشت حنجره و فریاد زدم:
مگه با شما دوتا نیستم میگم آروم باشید، نمیفهمید؟
.
مثل ماهی قرمز کوچولوهاییکه از تنگ درشون بیاری و تو دستات بگیریشون و بعد دوباره رهاشون کنی توی آب، از ترس و وحشت کپ کرده بودن و بی حرکت شده بودن و اومدن روی آب.
آخ از چشماشون... دلم آتیش گرفت
با اون نگاه مظلومشون با ترس زل زدن تو چشمام
نفسم بند اومد
داد زدم:هر چی میگم قربونتون بشم آروم، فداتون بشم آروم، اصلا انگار نه انگار نمیفهمن. حتما باید سرتون داد بزنم! خب آروم باشید دیگه.

چشمای معصومشون از اشک پر شده بود
مات به من نگاه میکردن. محمد از ترس نمیتونست حرف بزنه، حلما با بغض گفت: فقط داریم بازی میکنیم بابا.
قلبم داشت میترکید
نتونستم اونجا وایستم
سریع اومدم تو اتاق و لبه تخت نشستم.
تصویر چشمای ترسیده و صورت یخ کرده‌شون آوار شده بود رو سرم.
بغضم ترکید
نمیخواستم ببینن دارم گریه میکنم.
از شدت گریه داشتم خفه میشدم.
آخ بچه هام... بچه‌هام... بچه‌هام.
لیلا با فریاد من اومد بالاسر بچه‌ها.
لیلایی که همیشه خودش رو کنترل میکرد تا لااقل بداخلاقیای هر ازگاهی من رو با مهربونیش از دل بچه ها بشوره هم حال منو که دید ریخت به هم و شروع کرد سر بچه ها داد زدن.
مگه نمیببنید بابا حالش خوب نیست هی میگه ساکت شید ولی شما گوش نمیدین. همینو میخواستین، باید حتما دعواتون کنیم...
صدای لیلا و تصور صورت معصوم بچه ها داشت قبض روحم میکرد.
تو دلم ملتمسانا به لیلا میگفتم سرشون داد نزن تو رو خدا... داد نزن لیلا.
بغضم و قورت دادم و سعی کردم صدام رو صاف کنم. لیلا رو صدا زدم.
لیلا... لیلا جان...
لیلا اومد تو چارچوب در، پریشون و عصبانی.
نتونستم جلویِ گریه‌م رو بگیرم،
ملتمسانه و با خواهش گفتم:
لیلا جان تو رو خدا من سرشون داد میزنگ تو دیگه سرشون فریاد نکش... مت بمیرم براتون تو دیگه دعواشون نکن...
گریه امون نداد ادامه بدم.
دستم رو گذاشتم رو صورتم و به بهونه خرید نون از خونه زدم بیرون...
.
میلاد زینب کبری بر همسران مدافعین حرم، علی‌الخصوص جانبازان، بیشتر مبارک.
پ. ن:
این یک قصه بود.
#عاشقانه
#موج
#عشق
#نازنازی
#همسر
#حرم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها

@bi_to_be_sar_nemishavadd
Forwarded from بی همگان...
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

نقلِ اول:
تویِ بخش اعصاب و روان، با یه پاکت پر قرص، از اتاق دکتر اومد بیرون. از تهِ سالن داد زدم ابووووووزینب!
گوشاش نمیشنید. پریدم سمتش و همو بغل کردیم و نشستیم. همه بخش و مریضا میخ ما شده بودن.
سرِ درد و دلش باز شد، مثل کبریتی که به پنبه آغشته به بنزین بگیری زبونه گرفت... گفت:
دیدی خاک بر سر شدیم، دیدی نامردا دستمون رو گذاشتن تو حنا و رفتن... گفت:
چند بار با زن و بچه دعوام شده، تقصیر اونا چیه... سرم سوت میکشه... موج منو میگیره... قاطی میکنم... کاش ماهم شهید شده بودیم...
.
نقل دوم:
درگیر بودیم.
آتیش بود که رو سرمون میومد.
مهمات تموم کردم،
رسیدن بالاسرم
گرفتنم.
دستام رو از پشت بستن و به زانو منو نشوندن.
دو نفر بودن، بالا سرم داشتن حرف میزدن که یکی رفت و یه چاقوی بزرگ آورد.
ترسیده بودم و نمیخواستم کم بیارم.
با گره دستم کلنجار میرفتم تا بازش کنم.
رسید بالا سرم... با خنجر.
با یه دست کاکل موهام رو گرفت و سرم رو کشید بالا.
خنجر رو گذاشت زیر گلوم.
رد خنجر رو گلوم خط خون انداخت.
داشتم به گره التماس میکردم.
چشمام داشت از حدقه در میومد.
قلبم تند میزد
نفسم سریع و محکم شده بود.
با گره کلنجار میرفتم، به التماسِ گره افتاده بودم.
خنجر رو کشید زیر گلوم
سوزش پارگی پوست دوید تو رگای چشمم
زیر گلوم داغ شد.
رفیقش صداش کرد
همینطور که خنجر زیر گلوم بود برگشت و شروع کرد باهاش بلند بلند حرف زدن.
گره طناب باز شد.
به یه آن چرخ زدم و گلوم رو از زیر تیغ درآوردم.
ترس و خشم و استرس و وحشت و کینه و امید همه جمع شد تو بازوهام
مشتم رو با همه توانم به سمت صورش رها کردم.
صدایِ جیغ خانومم بلند شد.
نفس زنون از خواب پریدم.
دیدم گلم کنارم نشسته و دستش رو گذاشته جلوی دماغ و دهنش تا خون روی تخت نریزه...
میگفت:
از بعد اون جهنمی که خورد بالاسرمون و سقف رو ریخت رو سرمون و موج منو گرفت، حتی یه شب هم درست نخوابیدم، بیشتر از یکسال شده. هر شب کابوس میبینم...
.
.
#موج
#عشق
#همسر
#پرستار
#حرم
#میلادحضرت_زینب_کبری
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#جانباز

نقلِ اول از قولِ #شهیدمحمدجعفرحسینی بود.

سلامتی همه جانبازها لطفا یک حمد شفا بخونید

@bi_to_be_sar_nemishavadd
Forwarded from بی همگان...
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

بی حرفِ زیاد و کم
فقط همونیکه اسماعیل گفت و نوشت،
حرفِ دل اسماعیل و....
.
اسماعیل تو بگو،
.
"(امیرحسین حاجی نصیری _ اسماعیل) :
انشاءالله عازمم. راهیان عشق
يه سربزنم، خونه ابوعباس
ذهبیه.... ببینم بچه های چیزی لازم ندارن؟
قدیروروح الله می خان برن ازبچه ها ی نجباوسایلشونوجمع کنن... اسماعیل گفت علی داری میری، اون دوربینه منم بگیرازبچه ها... ابوعباس تااین حرفوشنید،زدزیره خنده. که... بازم اسماعیل دنبال دوربینشه... آره اسماعیل هنوزم دنبال دوربینشه.
آخه فقط بااون میتونه ببینه. راه وازبیراهه تشخیص بده. فقط بااون میتونه دوباره صورت رفیقاشوببینه.
آخ که چقدرتنهاشده.... بگذریم.... برم ذهبیه بچه هامنتظرن، می خان صبحونه بزنن.
ابوعباس گفت اسی يه دست ازاین لباسای سبز می خام.
دادم بهش، چقدربهش میومد.
لباس جنگ خیلی قشنگه.
زشتی های آدم ومیپوشونه.... آهای رفیقا، آقایونه شهید، يه وقتایی، سره این سفره همه باهم می نشستیما. نون ونمک هم دیگروخوردیما، يادتون که نرفته؟
به حرمت نون ونمکی که باهم خوردیم
نذاریدحکایت ماهم بشه حکایت 30سال چشم انتظاری بعدازجنگ.
اصلاً موی سفیدبه مانمیاد،
الهی به موی سفید امام حسینت ماروهم تواین جوونی ببروبخر.
آمین يارب العالمین"
.
.
.
اصلا موی سفید به ما نمیاد...
.
.
راستی نفر آخر اسماعیل بود، جلوی اسماعیل هم عمار میرفت، صدای آخر فیلم هم صدایِ قدیرِ؛
قدیر سرلک.

آقایونه شهید،
آهااااای رفیقا!
اصلا موی سفید به ما نمیاد...
.
.
.
راستی اسماعیل،
سال علی و قدیر شد،
سالِ میثم و عمار...
.
راستی اسماعیل،
هرچی خواستی،
هرچی گرفتی،
منم شریک..... داداش

سلام منم برسون به همه شون....
.
.
اسماعیل
الیوم، کُشتیم...
.
.
.
#اسماعیل
#دوربین
#نون_و_نمک
#موی_سفید_به_ما_نمیاد
#تل_عزان
#تل_شهید
#ذهبیه
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#قدیر
#علی
#میثم
#عمار
#حاج_ابوسعید
#شیخ_مالک
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدروح_الله_قربانی
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#جامانده
#هنوز_شهید_نشده
#امیرحسین_حاجی_نصیری
#بی_همگان_به_سر_شود
#بی_تو_به_سر_نمیشود

#bi_to_be_sar_nemishavadd
🌹سنگر نوشته🌹
@sangar_neveshteh
#بسم الله
#قربة_الى_الله


دشمن رسیده بود بیخ گوششون. شبونه بهمون گفتن خودتون رو برسونید بهشون. تو دلِ تاریکی زدیم به دلِ جاده و وارد راهی شدیم که هیچ چیز ازش نمیدونستیم، فقط اینو میدونستیم که دورتا دور دشمن بود.

روز که شد به خطها سر زدیم، وقتی شنیدن ما برای کمک رفتیم پیششون جون تازه گرفته بودن. روحیه شون هزار برابر شده بود. اما تویِ شهر غیر چندتا پیرمرد و پیرزن خبری از کسی نبود. یا از شهر رفته بودن، یا از ترس حمله های خمپاره ای و راکتی دشمن به پناهگاهها خزیده بودن.

خبر تو شهر پیچید که نیروهای مقاومت برای کمکشون اومدن. بچه شیعه های عراقی و رزمنده های ایرانی. خبر عین باد تو شهر پیچیده بود. صدای ناقوس کلیساها از شادی به صدا در اومده بود. باور نمیکردن بچه هایِ سیدالشهدائی برای کمک به یه شهر مسیحی نشین بیان تو دل دشمن. کم کم شهر داشت شلوغ میشد.


هر کی ما رو میدید از خوشحالی برامون دستی تکون میداد و لبخندی حواله میکرد. شهر مرده زنده شده بود.

تو شهر میچرخیدیم که به یه کلیسای کوچک رسیدیم. پیاده شدیم و به تمثال حضرت مریم سلام الله علیها عرض ارادت نظامی کردیم. یکی از اهالی شهر هم عکس گرفت...
اون عکس، اون روزا، مثل یه خبر داغ دست به دست میشد.
بچه شیعه های سیدالشهدائی برای کمک به مسیحی نشینا از راه دلای مردم، وارد شهر شدن...

و این رمز پیروزیِ ما بود...
رمز محبوبیت سیدالشهدائی ها...

#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#حركة_النجباء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمدمهدی_کامل_الحیدری
#شهیدمحمدحسن_عبدالزهرة_حميداوي
#شهيدنجم_عبدالله_اسماعیل_الحنی

کانال “بی همگان “ مدتی است در تلگرام فعالیت ندارد ، مطالب جالب این کانال را میتوانید در سروش دنبال کنید :
@bi_to_be_sar_nemishavadd

@sangar_neveshteh
Forwarded from بی همگان...
#بسم الله
#قربة_الى_الله

میگقت:
بعد شهادتش خیلی دنبال این بودم که بتونم خواب میثم رو ببینم. تا اینکه یه شب اومد به خوابم.
میگفت:
دیدم کنار یه دیواری نشسته، نزدیکش شدم و حال و احوالی کردم و بهش گفتم میثم یه استخاره واسم بگیر.
میثم هم قرآنش رو درآورد و استخاره گرفت.
میگفت:
نمیدونم دقیق آیه اش چی بود، فقط یادم میومد درباره جهاد بود و اینکه میثم گفت آیه بیستم و آخر سوره است.
وقتی بیدار شدم حال عجیبی داشتم. با خودم میگفتم خدایا این چه خوابی بود؟ میثم چی میخواست بگه؟ چه آیه ای رو برام خوند؟
میگفت:
خیلی این ماجرا ذهنم رو درگیر کرده بود و خیلی گشتم تا بفهمم میثم چه آیه ای برام خوند ولی نمیتونستم پیدا کنم تا اینکه...
تو محلمون یه شیخ روشن ضمیری بود، این ماجرا رو براش تعریف کردم، شیخ پرسید چیزی از آیه یادم نمونده؟ گفتم فقط یادمه میثم گفت آیه بیستم و آخرین آیه است.
شیخ گفت بشین برات پیداش میکنم؛ و قرآن رو باز کرد به ونبال آیه.
میگفت:
شیخ آیه رو پیدا کرده بود،
همون آیه ای که میثم برام استخاره کرده بود.
آیه بیستم و آخرین آیه سوره ی مبارکه مزمل:

إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ وَ اللّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَیْکُمْ فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَقْرِضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لاِ َنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْر تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَیْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
میگفت:
از شیخ پرسیدم منظور میثم و این آیه ای که استخاره گرفته بود چیه؟
فرمود:
منظور اینه که اگه میخوای شهید بشی در خوندن نماز شب و قرائت آیات قرآن مداومت کن.

گفتم:
پس با این تفاسیر باید بیخیال شهادت بشیم.
داش میثم، مشتی، دمت گرم
بابا یه نسخه راحتتر برامون میپیچیدی خب.
میثم
داداش
کمک کن موفق بشیم.
منتظرمون باش عزیز
یاعلی


#میثم
#شهیدبی_سر
#رویای_صادقه
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمیثم_مدواری


@bi_to_be_sar_nemishavadd