…
میبینیدش؟
در مسیر برگشت
به خانه دیدمش.
هرچند او مرا ندید، اصلا هیچ چیز و هیچکس را جز خدا نمیدید.
نگهبان اینبخش از پروژهی فاضلاب شهریاست. شاید اگر عکس را بزرگتر کنید آن کنار دست چپ پیدایش کنید.
مبل فنر در رفتهای دارد و چند دست لباس که سر این درخت و آن درخت شسته و آویزان کرده. بارها دیدم که روی تلی از خاک همین بغل دراز میکشد و دستارش را روی چشمهایش میاندازد که نور چشمش را نزند.
چند لایه کهنه پارچه و زیلویپاره روی هم انداخته بود و فارغ از تمام دنیا رو
به قبله قرآن میخواند.
قرآنش….
قرآنش خیلی بزرگ بود؛ شاید اندازهی قرآن سفره عقد من!
کسی که کل داراییاش چند کهنه لباس است که توی
یک ساک دستی کوچک جا میشود قرآنش اینقدر بزرگ است.
به خودم نهیب زدم، بزرگترین سایز قرآنی که (اگر با
خودم ببرم) حاضرم در ساکم بگذارم و جایی ببرم چقدر است؟
نسبت حجمی که
به قرآن در میان وسایلم اختصاص میدهم
به دیگر وسایلم چقدر است؟
نسبت ایمانم و کارهایی که برایش میکنم
به دنیایم و کارهایی که برای آن میکنم چقدر است؟
نسبت ماندگاری و تاثیرگذاری آنها در زندگیِ منِ اصیل و مانا و ابدی چطور؟
نسبت وقتی که برای باورم صرف میکنم
به بقیهی وقتم چطور؟
چه چیزی برایم میماند و چه چیز تمام میشود و تمام؟
به خودم آمدم دیدم دقایقیاست ایستادهام و
به مرد افغان زل زدهام در حالی که او هنوز مشغول خواندن قرآن است.
#یک_سوزن_به_خودم#ساغرطباطبایی#خرداد۱۴۰۳#درمسیر#هوالمحبوب🆔@saagharaneh