🌸🌺🌸🌺🌸🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌸🌺🌸💕 @rostaye_noj 💕#یاد_قدیم 🌸شب سرد یکی از روزهای بهمن ماه خواهر بزرگتر در حال پهن کردن سفره شام بود ، من در حال نوشتن مشق های مدرسه آن هم در نهایت بدخطی . مادر مشغول بافتن جوراب پشمی مشکی رنگ و همانطوری هم سفارش های لازم را برای سفره شام به خواهر میداد که فلان چی یادت نره و برنج مانده
#ظهر را هم بیاور خودم می خورم .
شام برنج کته به هم چسبیده با عدسی بود ؛ از آن عدسی هایی که گوشت قرمه هم داخلش می ریختند و من همیشه
#دوست داشتم . صدای بستن درب حیاط آمد و پدر وارد اتاق شد ، طبق معمول زیر کرسی در جای خودش نشست و گفت زودتر شام بخوریم گاو درد داره و امشب وقت زایمانشه . همین
#جمله کافی بود تا مادر هم به کمک خواهر بیاید . برای پدر در روی
#کرسی سفره کوچکی پهن می کردند و پدر همانجا شام میخورد و برای بقیه ماها در قسمت جلویی اتاق که کرسی نبود سفره پهن میشد ؛ توجیه هم این بود که ما کوچک هستیم و غذا را می ریزیم روی لحاف کرسی .
#پدر همچون سواره نظام و ما سربازان پیاده !! . یک شب که من بدجور سرما خورده بودم من رو خیلی تحویل گرفتند و گفتند امشب برو زیر کرسی شامت را میاوریم آنجا . خیلی کیف کرده بودم آن دفعه . بماند که زحمت
#خواهر بزرگتر زیاد شد و زیر لب غرولندی کرد . شام را هول هولکی خوردیم . پدر دستورات لازم برای مدیریت بحران یعنی فارغ شدن موفق گاو را صادر کرد!!! . از آن جمله اعزام خواهر بزرگتر و من به منزل یکی از چوپانان قدیمی با تجربه برای درخواست کمک از وی و همچنین حاضر کردن آرد سبوس و سیب زمینی و .. برای زائو !! و آماده کردن یک استامبولی آتش برای نورسیده توسط مادر.
طویله گاو پر رفت و آمد بود ، من و
#خواهر هم از پشت درب طویله منتظر بودیم ببینیم چه می شود . گاو از شدت درد نعره می زد و مادر با مهربانی خاصی می گفت : جان ، جان . آن شب به گاومون هم حسودیم شد ؛ یادم نمی اومد مادر با چنین لحنی به من جان گفته باشه . خلاصه بعد یکی دو ساعت گاومون زایید و انگار دنیایی را به پدر و مادر داده بودند .تا پاسی از شب
#پدر و
#مادر به نوبت به گاو و گوساله اش سر می زدند . آن شب حس حسادت به گاو و گوساله جدید الورودش رهایم نمی کرد . با خودم می گفتم ارزش آنها برای پدر و مادر از من بیشتر است . با همین افکار کودکانه به خواب رفتم.
صبح هنگام مدرسه دیدم کفشهایم در ایوان خانه نیست . از مادر پرسیدم ؛ آنها را در لنگه چوبی زیر کرسی گذاشته بود تا صبح گرم و نرم باشد برای پاهایم . می گفت دیشب دیدم هوا خیلی سرده و صبح پاهات یخ میزنه . ظهر هم که از مدرسه برگشتم دیدم ناهار برنج و آغوز داریم و پدر مرا برای ناهار به زیر کرسی فراخواند و گفت امروز زیر کرسی
#ناهار بخور . اونجا بود که فهمیدم تموم تلاش پدر و مادرم و همه پدر و مادرهای دنیا برای بچه هاشونه .
سایه شون مستدام .
#پی_نوشت : مضمون نزدیک به واقعیت ، اواخر دهه 60
#روستای_نجبا تشکر فراوان از آقای
#نیما_نوری 🍃💕 @rostaye_noj 💕