نج،روستای من و تو

#پنجره
Канал
Логотип телеграм канала نج،روستای من و تو
@rostaye_nojПродвигать
1,23 тыс.
подписчиков
8,55 тыс.
фото
1,12 тыс.
видео
275
ссылок
#هوالخالق #روستایم_نج..... یکی از قدیمی ترین روستای شناخته شده ی ایران با قدمتی بیش از دوهزار سال ✌در صورتی که عکس و متن مرتبط با(روستای نج) دارید میتوانید به آیدی ادمین ها @nojkoh @noj_admin مراجعه نمایید... 🌺منتظر نظرات و پیشنهادات شما هستیم🌺
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ 🆔 @rostaye_noj
🌸🌸
🌸🌸
🌸
🌸
امشب #آخرین_شبی که موقع اذان
لیوان #آب_خنک برات یه طعم دیگه داره و عطر #غذا توی خونه ها میپیچه
صدای #خنده ی بعضی ها بلند و
صدای #بغض بعضی ها کنار پنجره ها شنیده میشه.....
رمضان به #شیرینی حل شدن یک #نبات توی چایی تموم شد....
گرمای انرژی بخشش رو #سی_شب به دل های ما بخشید....
خیلی ها تو این شبا از خدا #گله کردند
خیلی ها با #توفیق_بودن صله رحم کردند
خیلی ها #خدارو شکر کردند
خیلی ها #عزیزی رو از دست دادند
خیلی ها به #اونی که ميخواستند رسیدند
خیلی ها #بخشیده شدن از #مسیر کج شون برگشتن.
خیلی ها #مسکوت ماندن و بازهم از حرکت ترسیدن.
اما این #افطار_آخری ازتون میخوام
صدای #دعای_ربنا که #بلند شد
هرکجای این #زمین_گردِ سراشیب بودین
خودتون روبه #پنجره_اتاقی برسونید
وبرای دیده شدن #هلال_آرزو و #خوشبختیِ همه ی #آدم های روی زمین دعا کنید.

🌸آخرین افطار 1397تون انشالله بخیر و شادی🌸
🌸
🌸
🌸🌸
🌸🌸
#التماس_دعا
#دلنوشته
#ادمین_من_تو_نج
#عیدتون_مبارک
🌸در این #شب_عید_فقط شاخه های #گلی رو تقدیم شما خوبان میکنیم که همیشه به ما ابراز #لطف کردید.🌸
#لطفا_عکس_باز_شود👇👇
🌸🍃🌸🍃🌸🍃

#داستان_شب

در سالهاي دور ، در شهر كوچكي ، درويشي زندگي ميكرد كه بسيار وارسته بود و تمام ذهن و فكرش كمك به مردم و رفع مشكلات و گرفتاريهاي آنان بود ،
او آنقدر بين #مردم محبوب بود كه مردم تمام مسائل خود را با او درميان ميگذاشتن ،
يك شب #درويش خواب بسيار عجيبي ديد ! :

او در خواب ديد كه يكي از فرشتگان مقرب خداوند به #منزل او آمد ، بعد از سلام و احوالپرسي به درويش گفت : تو نزد خداوند و ما خيلي عزيز هستي ، خداوند قرار است سيل عظيمي را به اين شهر روانه سازد ، اما از آنجا كه تو نزد خداوند #مرتبه ويژه اي داري ، لذا به تو اين بشارت را ميدهيم كه اول به مردمان شهر خبر بدي كه بتوانند پناه گاهي پيدا كنند ، و دوم اينكه #خداوند با " امداد غيبي " خود ، حافظ جان تو خواهد بود ...

درويش از خواب بيدار شد ، و حال عجيبي داشت ، اول دو #ركعت نماز شكر خواند و بعد از راز و نياز با خداوند ، به ميدان شهر رفت و اعلام كرد كه تمام مردم جمع شوند كه كار بسيار مهمي با آنان دارد ...

مردم هم تا فهميدند كه درويش با آنها كار مهمي دارد ، هر چه سريعتر همديگر را خبر كردن و بعد از مدتي اكثر مردمان #شهر در ميدان جمع شدن و همه منتظر صحبتهاي درويش ...
درويش بعد از حمد و سپاس خداوند ، قضيه خواب عجيب خود را تعريف كرد ،
مردم شهر كه از اين خبر بهت زد شده بودن ، اول از همه خدا رو شكر كردن به خاطر وجود درويش در شهرشان ، و بعد بزرگهاي شهر تصميم گرفتن هر چه سريعتر به جايي ديگر #نقل مكان كنند تا از گزند سيل در امان باشند ،
مردم سريع دست به كار شدن ، و اول از همه به نزد درويش رفتن تا او را با خود ببرند ، اما درويش #مخالفت كردو گفت شماها به فكر خودتون باشيد و اصلا نگران من نباشيد ،
چند روزي گذشت و ديگر شهر تقريبا خالي شده بود ، كه آسمان ابري شد و باران شروع شد ، يك #باران عجيب و غريب كه تا اون روز هيچكس نديده بود ، عده اي از جوانان شهر كه هنوز نرفته بودن ، خودشون رو به در خانه درويش رساندن و به او گفتن كه با آنها بيايد ، اما باز هم درويش مخالفت كرد !!
باران زود تبديل به سيل عظيمي شد كه همه جاي شهر رو فرا گرفت ،
درويش با آرامش خاصي در خانه خود نشسته بود و به #عبادت مشغول بود ، و البته در ذهن خود آن پيغام فرشته خداوند را هم مرور ميكرد : " خداوند با امداد غيبي خود #حافظ جان تو خواهد بود " ...
آب تا زير پنجره خانه درويش رسيده بود ، ناگهان صداي ضربه خوردن به شيشه پنجره را شنيد ، ديد چند تا از مردم شهر با قايق و به سختي خود را به زير پنجره خانه درويش رسانده بودن ، به او گفتن زودتر تا آب همه خانه ش رو فرا نگرفته به قايق آنها بيايد ، اما درويش باز هم مخالفت كرد و به آنها گفت به فكر خود باشند ،
آب كم كم به داخل خانه درويش نفوذ كرد ، درويش همچنان به عبادت مشغول بود ،
آب تا زير زانوهاي درويش رسيده بود ، از دور دست صداي مردم را ميشنيد كه نام او را فرياد ميزدن و از او ميخواستن كه از خونه بيرون بياد و آنها با طناب او را نجات دهند ، اما درويش اعتنايي نكرد ،
آب تا زير گردن درويش رسيده بود ، كم كم اب به بالاي دهان و بيني درويش رسيده بود و #تنفس را براي درويش دشوار كرده بود ...
آب ، بيشتر و بيشتر شد ، درويش در آب غرق شد ...

درويش چشمانش را باز كرد ، همان فرشته اي كه با او صحبت كرده بود را ديد !
درويش برآشفت ! به #فرشته گفت : واي بر من كه يك عمر عبادت كردم ، پس كو آن امداد غيبي كه ميگفتي ؟ پس كو آن مرحمت خداوند ؟؟؟
فرشته لبخندي زد و گفت : دوباره ماجرا را مرور كن ، خداوند چند بار توسط بنده هايش موقعيت نجات تو را فراهم كرد ؟؟؟
كمك آن جوانان كه با قايق به زير #پنجره خانه ت آمدن را چرا رد كردي ؟
صداي آن مردمي كه ميگفتن از خانه بيرون بيا تا با طناب تو را نجات دهيم را شنيدي ، اما #اعتنايي نكردي !
مردمي كه همان ابتدا ميخواستن تو را با خود ببرن ، اما توجهي نكردي !!
خداوند ديگه چگونه ميتوانست تو را نجات دهد ؟؟
تمام اينها " امداد غيبي " بودن كه تو توجهي نكردي !

" امداد غيبي " ، همين فرصتهايي هست كه در زندگي روزمره همه مون به وجود مياد ،
گاهي اوقات خودمون فرصتهايي رو كه داريم استفاده نميكنيم و انتظار داريم يه اتفاق ماورا #طبيعي واسمون بيفته ..

ارسالی از آقای #امان_دهقان
🌸🍃🌸🍃🌸
💕 @rostaye_noj 💕
Forwarded from عکس نگار
💕 @rostaye_noj 💕
🌸🌸
🌸🌸
🌸
🌸
امشب #آخرین_شبی که موقع اذان
لیوان #آب_خنک برات یه طعم دیگه داره و عطر #غذا توی خونه ها میپیچه
صدای #خنده ی بعضی ها بلند و
صدای #بغض بعضی ها کنار پنجره ها شنیده میشه.....
رمضان به #شیرینی حل شدن یک #نبات توی چایی تموم شد....
گرمای انرژی بخشش رو #سی_شب به دل های ما بخشید....
خیلی ها تو این شبا از خدا #گله کردند
خیلی ها با #توفیق_بودن صله رحم کردند
خیلی ها #خدارو شکر کردند
خیلی ها #عزیزی رو از دست دادند
خیلی ها به #اونی که ميخواستند رسیدند
خیلی ها #بخشیده شدن از #مسیر کج شون برگشتن.
خیلی ها #مسکوت ماندن و بازهم از حرکت ترسیدن.
اما این #افطار_آخری ازتون میخوام
صدای #دعای_ربنا که #بلند شد
هرکجای این #زمین_گردِ سراشیب بودین
خودتون روبه #پنجره_اتاقی برسونید
وبرای دیده شدن #هلال_آرزو و #خوشبختیِ همه ی #آدم های روی زمین دعا کنید.

🌸آخرین افطار 1396 تون انشالله بخیر و شادی🌸
🌸
🌸
🌸🌸
🌸🌸
#التماس_دعا
#دلنوشته
#ادمین_من_تو_نج
#عیدتون_مبارک
🌸در این #شب_عید_فقط شاخه های #گلی رو تقدیم شما خوبان میکنیم که همیشه به ما ابراز #لطف کردید.🌸
#لطفا_عکس_باز_شود👇👇
Forwarded from عکس نگار
💕 @rostaye_noj 💕
تقدیم به #من و تو

تازه #آرام شدم
تازه فهمیدم من
نسترن ریشه او #نزد خداست
تازه دیدم که خدا در پس هر
قلعه ی کوه
یک نشانی دارد
که درآن راه روی
میرسی
دشت پراز #لاله سرخ
تازه میخواهم من
بروم سمت #جوانی خودم
درپس پرده #غیب ذهنم
یک نفر را دارم
مثل‌ آن کودک #نوپای درون
او به من میگوید
مهربانی را من
بنشانم به سر پنجره ی #خاطره ها
یاد خوبی کنم از #عهد_قدیم
اوبمن میگوید نگذارم گل سرخی
برود جنگ یکی
زنگی ی مست
شعر من باعث #سرمستی مریم باشد
و #شقایق را به نسیم سحری
ناز کنم
اوبمن میگوید .
باز شعرم خبر از عشق بگوید
دل شب
او بمن میگوید
شعر با #کینه نگویم
که کبوتر برود
شعر اگر نرم بگویم‌ بدرست
چشم ها رو به افق شسته شوند
آن زمان است که در شیشه
و قاب صدفی
دیدن #پنجره ها آسان است
مثل #سهراب_سپهری باشم
که یکی می آید نرم و آهسته بیاید برمن
مثل #نیما باشم
که یکی را بود او چشم براه
در شب تار
و شباهنگامش .
شعر من هم‌ به #تلاجن ارادت دارد
دوستان خوبم
ده ما آفت #امواج گرفته است و کمی سالی خشک
و کمی قهر و دروغ
ده ما گشته کمی #قحطی ی دوغ
ماست هم نوبری چوپان شد
کمی هم کبر و تکبر آمد
یادمان رفت که بهم طعنه بگوییم
گاهی
یادمان رفت که بگوییم به هم
آب را #گل نکنید
درپس آب گل آلوده که رفته است
بزراعتگه دل
حاصلش هرزه #گیاهی تلخ است
حاصلش رنگ کبودیست
که #یاس
میگریزد که نگیرد زکبودی
رنگی
من نه #سهرابم من
نه که از کاشانم
زاده البرزم
#مرد_کوهستانم
چه تفاوت دارد
هرکجایی باشم زاده ی ایرانم
نوبتی هم باشد نوبت گفتن من
باشمایم مردم
آب را گل نکنید
شاید این سهراب است
آمده در خوابم .

💕 آقای #حمید_مقدم مرد کوهستان💕
💕 @rostaye_noj 💕