صفحه اطلاع رسانی محمد بهرامی

#بازماندگان_جنگ
Канал
Новости и СМИ
Мотивация и цитаты
Религия и духовность
Социальные сети
Персидский
Логотип телеграм канала صفحه اطلاع رسانی محمد بهرامی
@rahkooshПродвигать
86
подписчиков
195
фото
103
видео
111
ссылок
خدایا، چنان کن سرانجام کار... تو خشنود باشی و ما "رستگار"...
به نام خدا
و... سلام

خواندن این مطلب خالی از لطف نیست:


‍ دیروز آخر وقت یه آقایی اومد مطب که " من اون هفته اومدم عکس بگیرم،کارت کشیدم،ناموفق بود،نقد دادم،ولی از حسابم کم شده"
منشی گفته بود اوکی...یه پرینت از حساب بگیرین اگر کم شده باشه پولتون رو میدیم...عصبانی شد. اومد با من حرف بزنه...اصلا انگار متوجه نبود چی میگم...لحظه به لحظه بیشتر گر گرفت و در نهایت شروع کرد به داد و بیداد کردن...یجوری فحش میداد و بی پروا توهین میکرد که من کاملا لال شدم...داد میزد دکتر ِ دزد ..حروم خوار...
رفت سالن انتظار و پیش همه فحش هایی میداد که منشی سرش رو انداخت پایین...خلاصه افتضاح شد و خانومش دستش رو گذاشت دهنش و کشوندش از مطب بیرون...دوباره برگشت و تهدید کرد که سر کوچه وایسادم ! و...
حتی یه کلمه حرف نزدم...کاملا حق با من بود و این همه بهم توهین شده بود
یجوری بهم فشار اومده بود که دستام از لرزیدن توان کلیک روی ماوس نداشتن
اشکم رو در اورد ...
یجوری از زمین و زمان کلافه بودم که میخواستم اون لحظه سوار ماشین شم و برم یه جای خلوت داد بزنم
ولی سوار تاکسی شدم که برم خونه اون طور کارها برای فیلم هاست...زندگی واقعی تر از این حرفهاست
تو مسیر منشی زنگ زد که یه نفر شماره تون رو میخواست و من ندادم .فکر کردم رفته پیش یکی از مقامات و حالا اون زنگ زده شکایت کنه تو شهرهای کوچیک ساعات اداری نداریم
زنگ زدم بهش...دیدم خودشه...همون کسی که نیم ساعت پیش منو شست گذاشت کنار.
بی مقدمه شروع کرد به معذرت خواهی...
گفت من اصلا یادم نیست به شما چی گفتم.جانباز اعصاب روان ام...داروهام رو نخورده بودم قاطی کردم.الان همسرم بهم میگه چیا گفتم و پشیمونم. حلالم کن...بگو الان کجایی بیام دستت رو ببوسم و...
آب بود رو اتیش.
تا گفت جانبار اعصاب و روانم بغض کردم و خودم خجالت کشیدم...گفتم شما احترامتون واجبه شما افتخار ما و این کشور هستین...شده دیگه...
نیم ساعت داشت معذرت میخواست
یهو وسط حرفهاش گفت من عملیات بدر اینطوری شدم...چراغی که همیشه موقع شنیدن این کلمه تو ذهنم روشن میشه،روشن شد...
"بدر" برای من کلمه خاصی محسوب میشه
گفتم شما که عملیات بدر بودین باید شهید باصر رو بشناسین...آره ؟
کاش لال میشدم و نمیگفتم
زبونش بند اومد...داشتم درون ذهنش رو میدیدم که داره تابلوی مطب،اسم روی پاکت رادیوگرافی، اون شب نحس عملیات بدر و اون پاسدار با لباس های خاک گرفته ، صورت ِ خسته و چشم های با غیرت ، شهید باصر رو، به هم ربط میده و بعد از بیست ثانیه گفت : تو پسرشی ؟
زد زیر گریه...داد میزد خدا منو بکشه...خدا منو تا صبح زنده نگه نداره...ببین با کی این کار رو کردم
حالا این سری من به غلط کردن افتاده بودم...نیم ساعتِ بعد،جامون عوض شده بود و من داشتم ایشون رو آروم میکردم...گفت سربازش بودم..دوستم بود.
بالاخره آروم شد.
آخرین جمله ام این بود که " آقای رحیمی....خیلی از دوستی های عزیز و موندگار اولش با دعوا شروع میشن"
...خندید و دوست شدیم. ما جنگ زده ها آخر آخرش..بخاطر اون درد بزرگ، با هم دوستیم.
لعنت به جنگ...که هیچوقت تموم نمیشه.
روح الله باصر

#شهید
#جانباز
#جنگ
#دفاع_مقدس
#بازماندگان_جنگ
#کانال_تلگرامی_محمد_بهرامی

@rahkoosh