📝 #دل_نوشته🔸مراقب قلب دوکوهه باشیم
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادگان بود بزرگ و کم دار و درخت با ساختمانهایی پنج طبقه و شبیه به هم با زمینی آسفالت به اسم
#دوکوهه.
این پادگان نیمه کاره به خاطر هوای بد و امکانات کم، شده بود تبعیدگاه و به عبارتی بدترین آدمها رو میفرستادند اونجا و یا هر کس رو میخواستن تبعید کنن می فرستادن
#دوکوهه.
تا اینکه یه مردی از تبار حسین اومد و بساط ظلم رو برچید مردم همه دور این سید نورانی جمع شدن و خواستن زندگیشونو از نو بسازند اما حکام ظلم و جور جهان نمیتونستند ببینند که دیگه تو خاک این کشور جایی براشون نیست.
پس یه غول وحشی و احمق رو انداختند به جون این مردم؛ ایرانیها هم به قول حاج کاظم آژانس شیشهای سرمست و شاد از پیروزی بودند گفتن کی بره به جنگ غول؟ قرعه به نام جوان ترها افتاد.
جوانها از شهر و دیارشون هجرت کردن و اومدن به جنگ غول، اونا باید یه خونه برای خودشون پیدا میکردند که وقتی خسته از جنگ با غول برمیگردند توش استراحت کنند.
خلاصه جوانهای ما از شهر و دیارشون هجرت کردن و اومدن تو همین پادگان
#دوکوهه چون خیلی به جبهه نزدیک بود؛ اما
#دوکوهه آماده زندگی نبود پس خودشون آستینها رو بالا زدن و شروع کردن به ساختنش.
ساختمونها آماده شد ولی رزمندهها برای اینکه بتونند خوب بجنگند باید روی خودشون کار میکردن باید اول نفس خودشون رو میکشتند؛ باید با خدا راز و نیاز میکردند، اما جایی برای این کار نداشتند.
رزمندهها روی زمین سرد آسفالت صبحگاه، روی سنگریزهها، روی خاک نمدار بیابونهای
#دوکوهه نماز میخوندند فرماندشون یه جوان متواضع بود با لبهای همیشه خندون که حاج همت صداش میکردن.
این حاج همت قصه ما عاشق بسیجی ها بود پس شروع کرد به ساختن یک حسینیه برای نیروهاش تا بتونند شبها داخل حسینیه اشک بندگی بریزند و خودشون رو برای جنگ آماده کنند.
بعد از یک مدتی حاج همت و بچههاش از
#دوکوهه نقل مکان کردند و رفتند اردوگاه کرخه، اما
#دوکوهه خالی نموند این بار شد جایگاه مهدی زین الدین و بچههاش؛ کار ساخت حسینیه رو آقامهدی ادامه داد تا اینکه دوباره حاج همت و بچهها برگشتند.
حالا دیگه شهید عبادیان پیگیر ساخت حسینیه بود اما افسوس که وقتی اونجا تکمیل شد دیگه حاج همت نبود پس اسمش رو گذاشتن حسینیه سردار فاتح خیبر شهید حاج ابراهیم همت؛ یه حوض زیبا هم جلوی حسینیه درست کردند که رزمندهها ازش وضو میگرفتند، موقع نماز جماعت دور حوض پر بود از رزمندههایی که وضو میگرفتند و یا الله اکبر گویان میرفتند داخل حسینیه.
حسینیه لبریز بود از بسیجیهای لباس خاکی به تن اما همه به هم جا میدادن کسی بیرون نمیموند.
ولی حیات اصلی
#دوکوهه شبها بود وقتی می اومدی داخل حسینیه فکر میکردی نماز جماعت برپاست اما هر کی تو حال خودش بود دست چپهایی که به آسمون بلند بود و دست راستهایی که تسبیح میانداخت؛ لبهایی که زیر لب الهی العفو میگفت و چشمهایی که آروم آروم اشک میریخت.
چه اشکهایی که از چشمهای بسیجیها به زمین این حسینیه ریخت و آن چشمها برای همیشه آسمانی شد چه نالههایی که از حلقوم بسیجیها خارج شد و در و دیوار حسینیه رو لرزاند اما برای همیشه ساکت و خاموش شد؛ خلاصه تقدسی داشت این حسینیه که نگو و نپرس.
به قول سید شهیدان اهل قلم
#دوکوهه قطعهای از خاک کربلاست اما در این میان حسینیه را قدری دیگر است.
هر چند که
#دوکوهه فقط این حسینیه را نداشت اما حسینیه حاج همت قلب تپنده
#دوکوهه بود.
تو ضلع جنوبی پادگان پشت ساختمان انصار بچههای لشگر سیدالشهداء(ع) یک حسینیه ساخته بودند به اسم لشگر خودشون، بچههای گردان تخریب هم 2300 متری غرب
#دوکوهه یک حسینیه ساخته بودند به اسم حسینیه تخریب که هر کدوم حال و هوایی داشت برا خودش ولی خب باز هم میگم
#حسینیه_حاج_همت چیز دیگهای بود.
تا اینکه جنگ تموم شد و
#دوکوهه هم خالی از بسیجیها، به مرور زمان ساختمونها شروع کرد به خراب شدن حسینیه سیدالشهدا را بعد از جنگ کلا خرابش کردند حسینیه تخریب هم کم کم داشت خراب میشد که بچههای قدیمی به دادش رسیدند.
اما در این میان قصه عجیب بازسازی فضای دفاع مقدسی پادگان شروع شد!
#دوکوهه رو تقسیم کردند و از وسط یه سیم خاردار کشیدند و مسکن ساده دیروز رزمندهها با همه یادگاریهای روی در و دیوارش گچ گرفته شد و روی اون هم یک دست رنگ و بعد هم تبدیل شد به یک خانه سازمانی خوشگل!
گردان حبیب این طرف سیم خاردار گردان انصار طرف دیگه، گردانها از هم جدا افتادن در حالی که همه این ساختمونها روح داشتند بچههاشون میرفتند شب نشینی پیش هم، میرفتند هیئت گردانهای دیگه، میرفتند مراسم ختم شهدای گردان دیگه.
اما با این حال هر سال عاشقهای شهدا بیشتر و بیشتر به مناطق میاومدن تا محل عروج شهدا رو ببینن؛ اونا میاومدن اون صحنههای بکر رو ببینین اما....
ما هم