#قسمت_بیست_وهشتم.
🌷شاید تنها باری که سَرم داد زد،
#به خاطر
#بیت_المال بود، کشاورزها کنار جاده ی اهواز_دزفول،کاهو و گل کلم و سبزی جات میگذاشتند و میفروختند،
#مهدی مدام رفت و آمد داشت،گفت اگر سبزی،چیزی لازم دارم،بنویسم،از آنجا بخرد
#خودکارش گوشه ی اتاق بود،برداشتم که بنویسم،یک داد زد"اون خودکار رو بذار سر جاش"
👌👌👌#گفت"از خودکار
#خودمون استفاده کن،اون مال بیت المال هست نه استفاده ی شخصی"
👌🌹 #ترسیدمفکر کردم چی شده من فقط میخواستم اسم چند تا سبزی را بنویسم،همین؛
گفتم:"تو دیگه خیلی سخت میگیری"تا آمدم از فلان و بهمان بگویم؛
#گفت:"به کسی کار نداشته باش
🤐🤐،ما باید ببینیم
#حضرت علی ع و امام چطور#زندگی میکنند."
✅✅.
🔴دل خور بود،چرا مهدی سرش داد زد؟
😥آن هم به خاطر یک خودکار ناقابل،نقل آن روز بود که به خاطر دوتا
#دانه گل یاس،مجبورش کرد برود
#حلالیت_بگیرد،تازه گل ها را از شاخه ای از درخت کنده بود که توی خیابان آویزان بود.
نتوانست جوابش را بدهد،
#گفت:"حضرت علی رو نمیدونم،اما تا جایی که میدونم،امام بدون همسرشون سر سفره نمی نشستند"مهدی آهسته و آرام گفت:"
#کاشکی اتاق کار من هم کنار نشیمنمون بود،همیشه می اومدم پیش تو،کی بدش میاد؟ اما کار ما فرق داره"
#چقدرمهدی_عزیزبود،این چیز ها را که میگفت،صفیه دلش غنج میرفت،مهدی ارزش هر سختی کشیدنی را داشت...
😊🌹#ادامه_دارد...
#شهدا.
@rahian_nur