راهیان نور

#تا
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 امام خمینی (ره):
یه نفر رو مثل آقای خامنه ای پیدا بکنید که متعهد به اسلام باشد و خدمت گزار، و بنای قلبیش این باشد که به این مملکت خدمت کند، پیدا نمیکنید...

#تا_آخر_ببینید

🆘 @rahian_nur
بسم رب الشهدا
💠💠💠💠

رفیقم کجایی...
من رو سیاه تو روسفید فدات شم
دست منم بگیر که قدری پاشم...


🎤 سید امیر حسینی 🎤



#پیشنهاد_ویژه
#این_جدایی_قلب_منو_سوزونده 😭
#تا_کی_بی_قراری ؟؟
#تا_کی_جدایی ؟؟
.
#التماس_دعا

🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
Forwarded from عکس نگار
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊

#حضــــــرت_یــــــار 💞

#تا_مدت_ها_نان_گندم_پیدا_نمی_شد 📌

@rahian_nur 🕊

من چند سال قبل از این، به مناسبتی در یک صحبت تلویزیونی گفتم که بعد از دوران جنگ (در سال های ۱۳۲۰) _که من خیلی کوچک بودم، اما اجمالا یادم می‌آید_ با این که آن وقت در ایران جنگ نبود، بلکه در دنیا جنگ بود و به ایران ربطی نداشت، اما باد جنگ که به ایران خورده بود، تا مدت‌ها نان گندم پیدا نمی‌شد که مردم بخورند. ما در خانه خودمان نان جو میخوردیم. نان گندم پیدا نمی‌شد که مردم بخورند. مردم، در شدیدترین وضع زندگی
می‌کردند. قند و شکر پیدا نمی‌شد که مردم بتوانند چایی خود را با آن بخورند.

رسانه #راهیان_نور | @rahian_nur

راهیان نور
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری: #قسمت_دوازدهم . 🌺بعد از #شهادت_امینی ، فرمان ده عملیات #سپاه ،رسما رفت سپاه روزی که با لباس رسمی آمد،ته دلم لرزید. 🍀من عاشق این لباسها بودم، #اما این لباسها باعث میشد من مهدی را کمتر ببینم، 🌸بعد از ازدواجمان رفته…
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری:
#قسمت_سیزدهم
.
🔴هیچ خبری از هم نداشتیم
هوای تازه به حالم فرق نداشت
هر چند من از بچگی دل خوشی از باغ نداشتم.
باغ انگورمان بیرون شهر،پنج شش کیلومتری ارومیه بود.
آخر مرداد تا نیمه ی مهر ،فصل انگور است.🍇
تا یادم می آید،محصول زیادش مجبورمان میکرد زودتر از بقیه برویم و بیشتر بمانیم.🌷
#تنها یک کارگر داشتیم که کارهای سنگین را او انجام میداد.
#خودمان پا به پایش کار میکردیم.اغلب مردم ارومیه همین طورند.
#تابستان ها کشاورزند و زمستان و پاییز به کار دیگری مشغولند. #پدرم یک مغازه هم توی بازار داشت.آجیل میفروخت.هر وقت میرفتیم درِ مغازه یک مشت پسته و بادام هندی توی قیف هایی که با کاغذ های کاهی درست کرده بود،میپیچید و میداد دستمان.☺️
با چه لذتی میخوردیمشان😊.هیچ وقت برایمان عادی نمیشد این تفریح.🙈
#به هر حال ما بچه ها اصلا باغ را دوست نداشتیم.😒
از بس کار بود،زیباییش به چشممان نمی آمد.تازه من توی همین باغ به#دنیا اومده بودم.😌
#کسی یادش نمانده بود دقیقا چه روزی.آقا جون میگفت" #موقع شیره پزون".آخر شهریور و اوایل مهر شیره ی انگور میپزند.
#انقدر سرش شلوغ بوده که یادش میرود حداقل پشت جلد قران اسم وتاریخ تولدم را بنویسد.
#تا بر میگردند شهر و سر صبر،شناسنامه ام را دی ماه میگیرند،شاید به همین خاطر دل پریِ من از باغ بیشتر از بقیه بود....
.
#ادامه_دارد
@rahian_nur
❁﷽❁

دل بہ عشق #یوسف_زهرا نهاده مےرویم
از نجف تا ڪربلا پاے پیاده مےرویم

مرغ روحم پر زند در قتلگاه و علقمہ
تا گذارم چهره بر خاڪ عزیز فاطمہ

#اللهم_ارزقنا_ڪربلا💚
#تا_اربعین_۲۴_روز🍂

@Mazhabi1214