بخون و بخنــــــ
😂ــــــد
آمبولانس
#ایستاد روبهروی سنگر.
🚑بچهها خسته و
#کوفته یکییکی از داخلش پریدند پایین.
🚶🚶 اونا به
#حاج مسلم -پیرمرد مقر- سلام میکردند و
#آنطرفتر میایستادند.
حاج
#مسلم نگاهشان میکرد و میگفت: سلام بابا
#اومدید؟ الهی شکر!
😊 همه که
#پیاده شدند، حاج مسلم چشمش افتاد به کسی که
#دراز به دراز افتاده بود ته آمبولانس.
👤 او را که
#دید، تند رفت جلو و گفت: بابا این دیگه کیه؟
#شجاعی گفت: بابامسلم، اکبر کاراته هم پرید.
😢حاج
#مسلم زد به سینهاش و گریهکنان
😭گفت: ای خدا،
#آخرش این
#اکبری هم پرید!
رفت جلوتر. دست
#گذاشت روی پاهاش و براش
#فاتحهای خوند.
#گریه کرد و یکدفعه رفت داخل آمبولانس.
🚑 مجید گفت: کجا
#بابامسلم؟ میخوام برای آخرین بار صورتشو
#ببوسم.
😚رفت داخل آمبولانس
#سنگینیاش را انداخت روی شکم اکبر
#کاراته و خواست ببوسدش.
#اکبر کاراته هنّی کرد. پرید بالا و خندهکنان گفت: یا
#اباالفضل ترکیدم!
😄 حاج مسلم
#ترسید.
😨 خودش را کشید عقب و بعد کپ شد روی اکبر کاراته و
#حالا نزن و کی بزن،
😡و میگفت: که دیگه
#شهید میشی؟ ها!
او اکبر
#کاراته را میزد و ما از خنده مرده بودیم.
😂😂@rahian_nur