🔸️سرو و نخل و نارنج: اَندُلِس🔸️(یادداشتهای سفر اسپانیا-گرانادا)
(بخش دوم و پایانی)
▪️گرانادای امروز و قرناطه ی دیروز، قلب منطقه ی
اندلس است. شهری نسبتا کوچک با حدود ۲۰۰ هزار نفر جمعیت در جنوب اسپانیا. از فرودگاه کوچکش معلوم بود که مقیاس کوچکی دارد: نخستین بار، بعد از سالها، از هواپیما که پیاده شدیم، روی باند پیاده آمدیم تا سالن بار. از بالا، دشتها ترکیبی از خشکی و سبزی، رنگ خاک و سبزی باغهای زیتون. چیزی شبیه به دشتهای شیراز، یا بهبهان در بهار یا پاییز. و گرم و آفتابی.
▪️شهر، ترکیبی عجیب و حیرت انگیز است: از نمادها و غذاها و بناهایی با امضای عربی در شمال افریقا، با نمادها و معماری مسیحی اروپا، با چهره های شهروندانی از هر دو و گردشگرانی از همه جا.
▪️گرانادا را به کاخ و مجموعه ی "الحمرا" (یا آنطور که خودشان مینویسند: الحمبرا) میشناسند. یادگار حدود هشت قرن حضور حاکمان مسلمان از دوره بنی امیه تا قرن پانزده میلادی. الحمرا، روی تپه ای است مشرف به شهر. بنایی که سودای سازندگانش، ساختن بهشتی زمینی بوده است. و تمام تلاش شان را در طراحی بنا، باغ ها، ظریفکاریِ طاق ها و نورپردازی رواق ها و جوی های آب جاری در قصر کرده اند که چنین پردیسی بسازند. و حقیقتا زیباست. و متفاوت. و باز هم ترکیبی: معماری عربی شمال افریقایی، هنرهای آسیای غربی، حوضها و جوی آب باغهای ایرانی و مایه هایی جدید از زمینه های فرهنگی اروپایی. و همین "ترکیب" است که حیرت آورش کرده است: یک زیباییِ مرزی. یک بنای ِ چند زبانه.
▪️بر دیوارها، یک جمله ی عربی، مدام و به زیبایی و در ده ها فرم و شکل و نقش و هنر، تکرار شده است: لا غالب الا الله (هیچ پیروزی جز خدا نیست). و چقدر زیبا. چه برای مومنان، چه برای لاادریانی که باور دارند: جهان پیر است و بی بنیاد. دَهر، صبور است و همه، در گذر.
▪️الحمرا، دردانه ی گرانادای امروز است: چنان از آن محافظت میکنند که هرگز ندیده ام از بنایی در اروپا یا ایران، چنین محافظت شود: بلیط ها، با نام و مدارک شناسایی صادر میشوند، از تعدادی بیشتر امکان ورود به بنا را ندارند، بیش از ۵ بار، در هر ورودی، بلیط ها باز الکترونیکی چک میشوند، ناظران زن و مرد، چهارچشمی رفتار ِ بازدیدکنندگان را زیر نظر دارند: حتی زمین نشستن من را تحمل نکردند و اشاره کردند که نباید روی کف بنا بنشینی. و یک لحظه تکیه دادنم به یک ستون سنگی را! چنین نور چشمی است الحمرا برای اسپانیای مسیحی امروز!
▪️و همین نکته، شاید مهمترین درس سفر من به
اندلس باشد: میراث به ظاهر اسلامی
اندلس، در دستهای یک تمدن غربی، چطور قدر دانسته میشود؟ تا بفهمیم اگر یک صدم مسجد شیخ لطف الله و بادگیرهای یزد و سرو ابرقو و حصیر شادگان و تندیسهای بامیان و طاق کسرا را میداشتند، با آن چه میکردند؟ گرانادا، برای مای غیرغربی، یک آزمایشگاه یکتاست:
▪️تمام شهر ِ مسیحی ِ اسپانیایی زبان، پر از نمادهای میراث
اندلس است: انارها، نماد شهرند. نمادهای شهری، شکل اناری هستند که در الحمرا کشیده شده. جمله ی عربی لاغالب الا الله روی کارت پستالها و لیوانها و لباس های زیبا، در تمام شهر خودنمایی میکند. کتیبه های الحمرا، پوستر و قاب شده و ارج و قرب میبیند. کتابهای در مورد تاریخ
اندلس و الحمرا، برای کودکان حداقل به ده ها زبان و با چاپ زیبا و نقاشی های کودکانه، همه جا هستند. گرچه صد حیف که طبیعتا که تاریخ را، فاتحانش مینویسند...
▪️ بادام و ادویه های برآمده از آن فرهنگ، به شکلهای جذاب و انواع شکلات و دمنوش در بسته بندی های امضادار فرهنگی، به فروش میرسند. نمادهای باقیمانده از آن میراث اسلامی، به اسباب بازی و تی شرت کودکان و شال و لباس تبدیل شده است. اینطور است که غرب، به ما نشان میدهد که چطور باید قدردانِ داشته هایمان باشیم. که چطور به آنها جان و زبان ببخشیم.
▪️گرانادا، جایی که در کنار کلیسای مسیحی، بوی بهار نارنج میشنوی و نخل گرمسیر، کنار سرو سردسیر نشسته است، میراث ترکیبی ِ ما و آنها، قدر میبیند و میدرخشد. شک ندارم روزی، اصفهان و یزد و بوشهر و هرات و بغداد و خُجند ما هم، به دستهای کاردان ِ نسلهای بعد، قدر میبینند و چشمها را خیره میکنند.
▪️گرانادای امروز، تصویرِ فردای ِ شهرهای ماست. خواهیم دید.
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|
@raahiane#جامعه_شناسی_سفری/
#سفر/
#اندلس/
#قرناطه/
#گرانادا/
#اسپانیا