#خاطرهای_از_ابراهیم_پسر_شهید_دقایقی:
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁هنگامی که فرصتى دست داد تا همراه با پدرم به مناطق جنگى بروم، کودکى بیش نبودم.
از اهواز و چندین شهر دیگر گذشتیم و به شهر کرمانشاه که قرارگاه رمضان در آن جا مستقر بود ، وارد شدیم.
آن وقتها هرگز نمی دانستم که
#پدرم چه کاره است و او را یک راننده ، بسیجى و یا پاسدار عادى می پنداشتم. به قرارگاه رمضان که وارد شدیم ، برخوردها به گونهاى فوق تصور من بود. آنان ارزش و احترام زیادى براى# پدرم قائل بودند و این برخورد ممتاز ، برایم سؤال برانگیز شد.
بچههاى رزمنده پاسخ دادند: «پدر شما فرمانده تیپ (لشکر) است.»
گفتم: «پدر من که پاسدار است.»
گفتند: «خب فرمانده لشکر فرق می کند.»
آن جا بود که به فروتنی او پى بردم
☺️. او بود که در میان بسیجیان ، اصلاً
از خود - به عنوان فرمانده - نام نمی برد و هیچ گاه در این باره لب به سخن نگشود.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁@rahian_nur