Qasem #Soleimani | قاسم_سلیمانی#

#خاطره_جانبازی
Канал
Логотип телеграм канала Qasem #Soleimani | قاسم_سلیمانی#
@qasemsoleimani_irПродвигать
2,93 тыс.
подписчиков
24,4 тыс.
фото
8 тыс.
видео
2,76 тыс.
ссылок
#اخبار و #تصاویر سردار حاج قاسم #سلیمانی | #مقاومت و مدافعان حرم |داعش و گروههای تکفیری | تصاویر و ویدیوهای ناب از مدافعان و تحولات منطقه | هر چیزی که یاد #شهید عزیز ما را برجسته کند، چشم‌نواز و دلنواز است. امام خامنه ای وب سایت :(در حال بازطراحی)
#خاطره_جانبازی
خاطره آقای محمدعلی ایران‌نژاد (نفر پشت سر حاج قاسم) مسئول پرسنلی لشگر ثارالله از مجروحیت شهید سلیمانی:

آذر سال ۶۰ بعد از عملیات بستان، اسدالله پورشریف آبادی، مسؤول گزینش سپاه سیرجان در این عملیات به شدت مجروح شده بود و داد می‌زد و می‌گفت: قاسم! قاسم! کاش ۲۰۰ تا پاسدار شهید می‌شدند، اما قاسم نرفته بود. گفتیم: قاسم کیه؟ گفت: فرمانده‌مان بود. بچه‌های کرمان در عملیات بستان دو گردان شده بودند که فرمانده خط حاج قاسم بود. سردار سلیمانی در این عملیات به شدت مجروح شده بود و روی زمین افتاده بود. پورشریف آبادی که حاج قاسم را در آن وضعیت دیده بود، فکر می‌کرد او شهید شده است. خود پورشریف آبادی هم به شدت مجروح شده و در بیمارستان بود. مجروحیت حاج قاسم شدید و عمیق بود. بخشی از روده، معده و کبد حاج قاسم را برداشته بودند و حتی روی شکمش چند خط مجروحیت بود. دست راستش هم دو انگشت سبابه و شست فقط به هم می‌رسید. بخشی از ماهیچه بازویش هم رفته بود که آخر هم ترمیم نشد. نام حاج قاسم از آن موقع سر زبان‌ها افتاد. حاج قاسم با این مجروحیت و وضعیت حدود یک ماه استراحت کرد. آذر این اتفاق افتاد و دی ماه دوباره به جبهه بازگشت.
#خاطره

⭕️جانبازی حاج قاسم قبل از تشکیل تیپ

سردار قاسم سلیمانی :

شب عملیات طریق‌القدس، ما وارد کانالی شدیم که از ابتدای خط خودی تا پشت خط، زیر خمپاره ۱۲۰ و ۱۶۰ بود. تیر مستقیم تانک‌ها روی کانال می‌ریخت. نخستین آتش سنگین دشمن بعد از شروع جنگ و در جبهه‌ها، همان جا بود. یک ساعت از لو رفتن تک گذشته بود که خط خودی تا خط خودشان را تمام زیر آتش گرفته بودند. معابر هم لو رفته بود. حمید در گروهان اول بود.

ما منتظر بچه‌های اهواز بودیم که قرار بود خط را بشکنند تا ما پشت سر آنها به خط دوم و به سمت پل سابله برویم. ۱۰۰ متری از خاکریز فاصله گرفته بودیم. آتش دشمن بود که روی سرمان می‌ریخت. حمید آمد پیش من و گفت: «اینطوری همه بچه‌ها شهید می‌شوند. بگذار من گروهانم را ببرم نزدیک سیم‌خاردار عراقی‌ها و از کار بیندازم‌شان». من موافقت کردم و او گروهانش را تا نزدیک سیم‌های خاردار برد.
@qasemsoleimani_ir
همین‌جا بود که من زخمی شدم. اکبر محمدحسینی با ۲ گروهان عقب بود. بچه‌های اهواز موفق نشده بودند خط را بشکنند. خون زیادی از من رفته بود و دیگر رمق نداشتم. نمی‌خواستم بگویم زخمی شده‌ام و روحیه بچه‌ها را تضعیف کنم. حمید خودش را به من رساند و اصرار کرد سریع خودم را نزدیک معبر برسانم و بر کار آنها نظارت کنم اما من گفتم: «نمی‌توانم بیایم، خودت برو هر کاری می‌توانی بکن.» فکر کنم فهمید حالم مناسب نیست. سری تکان داد و خداحافظی کرد و رفت به خط.

مکالمه من و حمید ۱۰ ثانیه هم طول نکشید. حمید در کمتر از ربع ساعت خط اول عراقی‌ها را گرفت. شلیک کالیبرها و خمپاره‌های‌شان قطع شد و بچه‌ها شروع کردند به پاکسازی. فریاد الله‌اکبر در خط پیچید. اکبر تماس گرفت و هدایت ۲ گروهان بعدی را به عهده گرفت که به سرعت رفتند روی خاکریز و رو به جلو حرکت کردند.

همین موقع بود که من از حال رفتم و به پشت جبهه منتقل شدم. بعدها شنیدم حمید با یک کمر نارنجک جلوی همه حرکت می‌کرده و داخل سنگرها که ۵ تا ۲۰ متر از هم فاصله داشته‌اند، نارنجک می‌انداخته و آنها را منهدم می‌کرده است.

در یکی از این سنگرها، عراقی‌ها متوجه نارنجک می‌شوند و آن را به بیرون پرت می‌کنند که خوشبختانه حمید فورا روی زمین می‌خوابد اما ترکش‌های خمپاره پیشانی‌اش را زخمی می‌کنند. با این وجود، از پا نمی‌نشیند و به پیشروی ادامه می‌دهد. مرا به بیمارستان منتقل کردند و پس از بهبودی و بازگشت، قرار شد «تیپ ثارالله» را تشکیل بدهم.

آنچه خواندید،‌ بخشی از کتاب «ذوالفقار»؛ برش‌هایـــی از خاطرات شفاهـی سپهبد شهید قاسم سلیمانی به همت علی اکبری مزدآبادی در انتشارات یازهرا بود.
@qasemsoleimani_ir