Qasem #Soleimani | قاسم_سلیمانی#

#خاطره
Канал
Логотип телеграм канала Qasem #Soleimani | قاسم_سلیمانی#
@qasemsoleimani_irПродвигать
2,93 тыс.
подписчиков
24,4 тыс.
фото
7,97 тыс.
видео
2,76 тыс.
ссылок
#اخبار و #تصاویر سردار حاج قاسم #سلیمانی | #مقاومت و مدافعان حرم |داعش و گروههای تکفیری | تصاویر و ویدیوهای ناب از مدافعان و تحولات منطقه | هر چیزی که یاد #شهید عزیز ما را برجسته کند، چشم‌نواز و دلنواز است. امام خامنه ای وب سایت :(در حال بازطراحی)
Qasem #Soleimani | قاسم_سلیمانی#
خوابی که تعبیر شد . . . #راه_نصرالله @qasemsoleimani_ir
📝 #خاطره | خوابی که تعبیر شد.

🌙 نزدیک دو سال پیش که در بیروت، در منزل شهید زاهدی بودم، ایشان در سحر خواب عجیبی دیده بودند‌. البته این خواب‌ها که نوعاً بوی رفتن و شهادت می‌داد را زیاد برای خانواده تعریف نمی‌کردند. نمی‌خواستند آرامش همسر و خانواده‌شان را بهم بریزند.

🌹 اما هر از گاهی یکی از این خواب‌ها را برای همسر یا اعضای خانواده تعریف می‌کردند که ماها برای شهادت ایشان آمادگی روحی داشته باشیم.

🔸 شهید زاهدی این خواب را برای همسرشان اینگونه نقل کرده بودند:

🔹 «خواب دیدم که به همراه #سید_حسن_نصرالله به گلستان شهدای اصفهان مشرف شده‌ایم. سر قبر هر شهیدی که می‌رسیم آن شهید از قبر بلند می‌شود و به سید حسن نصرالله سلام می‌کند و من آن شهید را به ایشان معرفی می کنم. سپس آن شهید در قبر می‌خوابد و شهید بعدی از قبر بلند می‌شود و همین موضوع تکرار می‌شود و کل شهدای گلستان شهدای اصفهان را با ایشان زیارت کردیم...»

😔 وقتی این خواب را شنیدیم ته دلمان خالی شد که دیر یا زود شهید زاهدی را از دست می‌دهیم ولی نمی‌خواستیم باور کنیم. تا یک هفته ای تحت تأثیر این خواب بودم و نگران حال ایشان و صدقه می‌دادم. اما هیچگاه به ذهنم خطور نمی‌کرد که روزی برسد که سید‌ حسن نصرالله قبل از نماز در قدس شهید بشود و ایشان را از دست بدهیم.

🎙 راوی: داماد شهید

✍🏻 عکس در زمان بیماری کرونا گرفته شده است و به همین خاطر، هر دو شهید با فاصله از هم نشسته‌اند.

#راه_نصرالله

@qasemsoleimani_ir


پس از عملیاتی در سوریه بسیار خسته شده
بودیم و چند روز بیخوابی کشیده بودیم.
من هم پس از این عملیات در حال رسیدگی
به کارهای مربوطه به خود بودم که یکی دست
روی شونه ام گذاشت و گفت کمی استراحت کن،

من هم بی توجه به این که چه کسی
هست همچنان به کار خود ادامه دادم.
با اصرار این شخص مبنی بر استراحت
برگشتم و دیدم شخصی با لباس کرم رنگ
و چشمانی سرخ ناشی از بیخوابی های بسیار
و خاک آلودی هوا ناشی از انفجارها کنارم ایستاده

به او که هنوز نشناخته بودمش گفتم
حاجی شما که از من خسته تر هستی
خودت برو استراحت کن.

ناگهان دیدم چند نفر از نیروهای تیپ به
سوی ایشان دویدند و او را در آغوش گرفتند
و حسابی دور و برش شلوغ شد.

از یکی پرسیدم چه خبر است، گفتند
مگر نمی‌دانی #حاج_قاسم سلیمانی فرمانده
#سپاه_قدس است.

ناگهان به خود آمدم و به سویش
دویدم و در آغوش کشیدمش.
این #خاطره اولین دیدار من با ایشان بود


#راوی: غلامعلی فصیحی از رزمندگان
تیپ #فاطمیون، معروف به بلبل فاطمی

#قاسم_سلیمانی


أنتَ‌قَلبي..
#ماه_دلم♥️

@qasemsoleimani_ir
#خاطره ای از سپهبد شهید سلیمانی...

یک شب توفیق نصیب شد در جوار حاج‌قاسم از سمت روستای قنات ملک به کرمان می‌آمدیم، راننده بودم و حاجی جلو نشسته بود، سردار تلفنی در مورد عملیاتی در حلب صحبت میکردند و دستور میدادند، در حین صحبت کردن با تلفن گاهی با جدیت؛
حدت و شدت صحبت میفرمود تا اینکه تلفن‌شان تمام شد، چون جاده یک بانده بود و مرتب ماشین از روبرو می‌آمد، امکان سبقت گرفتن وجود نداشت برای همین پشت سر یک ماشین قرار گرفته بودم.
سردار بعد از تمام شدن تلفن رو کرد به من و فرمود: راستی راننده ماشین جلویی را می‌شناسی؟
گفتم: نه حاجی، چطور مگه؟
فرمود: ماشینت سو «نور» بالا بود و چشم راننده جلویی را اذیت کردی، دینی بر گردن تو افتاد، فردا باید بروی او را پیدا کنی و از او حلالیت بگیری؛
حالا این حق الناس را چطور میخواهی جبران کنی؟

یکه‌ای خوردم؛ از این بی‌توجهی خودم به حق‌الناس و دقت سردار به جزییات حقوق مردم تعجب کردم، آن هم درست زمانیکه در مورد مسئله مهمی چون آزادی حلب در سوریه صحبت میکرد حواسش به تضییع نشدن حق راننده خودرو جلویی هم بود.


@qasemsoleimani_ir
#خاطره_جانبازی
خاطره آقای محمدعلی ایران‌نژاد (نفر پشت سر حاج قاسم) مسئول پرسنلی لشگر ثارالله از مجروحیت شهید سلیمانی:

آذر سال ۶۰ بعد از عملیات بستان، اسدالله پورشریف آبادی، مسؤول گزینش سپاه سیرجان در این عملیات به شدت مجروح شده بود و داد می‌زد و می‌گفت: قاسم! قاسم! کاش ۲۰۰ تا پاسدار شهید می‌شدند، اما قاسم نرفته بود. گفتیم: قاسم کیه؟ گفت: فرمانده‌مان بود. بچه‌های کرمان در عملیات بستان دو گردان شده بودند که فرمانده خط حاج قاسم بود. سردار سلیمانی در این عملیات به شدت مجروح شده بود و روی زمین افتاده بود. پورشریف آبادی که حاج قاسم را در آن وضعیت دیده بود، فکر می‌کرد او شهید شده است. خود پورشریف آبادی هم به شدت مجروح شده و در بیمارستان بود. مجروحیت حاج قاسم شدید و عمیق بود. بخشی از روده، معده و کبد حاج قاسم را برداشته بودند و حتی روی شکمش چند خط مجروحیت بود. دست راستش هم دو انگشت سبابه و شست فقط به هم می‌رسید. بخشی از ماهیچه بازویش هم رفته بود که آخر هم ترمیم نشد. نام حاج قاسم از آن موقع سر زبان‌ها افتاد. حاج قاسم با این مجروحیت و وضعیت حدود یک ماه استراحت کرد. آذر این اتفاق افتاد و دی ماه دوباره به جبهه بازگشت.
#خاطره و #تلنگر ...

اوحدی رئیس سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران خاطره‌ای از دوران اسارت در زمان دفاع مقدس اظهار کرد:

سال 67 و در دوران اسارت، ما را محاکمه کردند و به مسیری فرستادند که آن را نمی‌شناختیم.
در نهایت به زندان الرشید بغداد با سلول‌های 8 متری بدون پنجره رسیدیم که شرایط سختی داشت.
پس از مدتی از سلول آزاد شدیم و به اردوگاه تکریت زادگاه صدام رفتیم.

وارد اتاق شدیم و دیدم 90 نفر در اردوگاه هستند که شناسایی و دستچین شده بودند. حجت‌الاسلام ابوترابی سید آزادگان نیز در این اردوگاه بودند که وجودشان نعمت بود.
دو نگهبان به نام‌های حسین و کاظم در آنجا بودند که کاظم بدترین رفتار را با ما داشت. گاهی آقای ابوترابی را چنان کتک می‌زد که ایشان تا مرز شهادت می‌رفت.
آرزوی ما این بود که کاظم مرخصی برود.

یک هفته رفت مرخصی، ولی دو روز زودتر به اردوگاه برگشت و دیگر یک آدم دیگر شده بود. دیدیم کنار روشویی چند دقیقه با آقای ابوترابی صحبت می‌کرد.
از ایشان پرسیدیم کاظم چه می‌گفت؟
ایشان گفتند کاظم می‌گفت سر صبحانه با مادرم نشسته بودم که پرسید تو در اردوگاه اسرا آنها را شکنجه می‌کنی؟
کاظم تعجب می‌کند.
دوباره مادر می‌پرسد آیا سیدی در بین اسرا هست که تو او را شکنجه کرده باشی؟
دیشب حضرت زینب (سلام ا...علیها) را در خواب دیدم که می‌گفت چرا فرزندت اسیری از قافله اسرای ما را آزار و اذیت می‌کند؟

مادر می‌گوید شیرم حلالت نیست اگر آنها را اذیت کنی.
کاظم متحول و از این رو به آن رو شد.
جنگ تمام شد و پس از سقوط صدام، کاظم به ایران آمد و از تک‌تک 90 نفر اسیران حلالیت طلبید.
به مشهد رفت و سر خاک آقای ابوترابی از ایشان حلالیت خواست.
در جنگ سوریه، کاظم به عنوان مدافع حرم به سوریه رفت و در حرم حضرت زینب
(سلام ا...علیها) با تیر مستقیم دشمن به شهادت رسید.

@qasemsoleimani_ir
#خاطره
خاطره آقای علیجان سلیمانی دوست کودکی و همرزم شهید سلیمانی از ۱۲ بهمن ۵۷ و سجده شکر حاج قاسم

روزی که حضرت امام (ره) بعد از ۱۵ سال دوری از وطن به میهن بازگشت. در آن زمان رسانه جمعی نداشتیم. تلویزیون اصلا نبود و در کمتر خانه‌ای رادیو وجود داشت. یک رادیو پیدا کردیم و آن را در کنار پنجره یکی از کلاس‌های مدرسه‌ای که تا ششم ابتدایی در قنات ملک درس خوانده بودیم، قرار دادیم و صدایش را تا آخر بلند کردیم.
همه از پیر و جوان، زن و مرد در حیاط مدرسه جمع شدند و به صدای رادیو گوش می‌دادند. خبرنگار، لحظه به لحظه ورود امام (ره) را گزارش می‌داد. به محض نشستن هواپیمای حامل حضرت امام خمینی (ره) همه جمعیت از جمله حاج قاسم سجده شکر به جای آوردند. همه سرشان را روی زمین گذاشتند و یک نفر ذکر سجده شکر را می‌گفت و بقیه تکرار می‌کردند. شاید اولین سجده شکر حاج قاسم برای سلامت و حضور حضرت امام (ره) در کشور بود. اولین سخنرانی سردار هم درباره نهضت و زندگی امام (ره) و انقلاب اسلامی بود. حاج قاسم بارها می‌گفت که امام با آن عظمت می‌فرمودند: «مردم ایران که جانم فدای آنها». آن وقت جان ما چه قابل است؟ هزاران مثل من فدای ملت ایران.
#خاطره
خاطره آقای قائم‌پناه همرزم و همراه حاج قاسم در امور درمانی و پرستار بیمارستان حضرت فاطمه(س)

شبی حاج قاسم باید برای انجام عملیات در سوریه و مبارزه با داعش مهیا می‌شد اما آن شب مادرشان در بیمارستان بستری بودند. او باید به سوریه می‌رفت. حاجی قبل از رفتن به بیمارستان آمد، آن شب من همراه او بودم و شاهد اتفاقی باورنکردنی شدم. حاج قاسم بیرون و قبل از ورود به اتاق مادر کفش‌هایش را در ‎آورد. هیچ دوربینی این صحنه را شکار نکرد او از من خواست که دوربینی این لحظات را ثبت نکند و درخواست کرد این اتفاق را تا زمان حیات مادی او جایی روایت نکنم. حاج قاسم بعد از ورود به اتاق مادر از کف ‎پا تا صورت مادر را غرق بوسه کرد. بعد از درد دل با مادر شرح حال پزشکی او را جویا شد.

حاج قاسم همان شب و قبل از اینکه از محضر مادر مرخص شود، روی برگه‎ای با خط خود برایم نوشت: از خدا می‌خواهم به میزان حلاوتی که برای من درمورد مادرم ایجاد می‌کنی در جهادم شریک باشید.
#خاطره

همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا
قدم به قدم که میرفت جلو ،
دلتنگ تر از قبل میشد ،
دلتنگ شهادت ،
دلتنگ رفقای شهیدش....

کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی ، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》

اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند..

#خاطرات_سرداردلها 📜
📌 قرائت سوره حشر برای حاج قاسم یادمون نره
@qasemsoleimani_ir
شهید سید مرتضی آوینی:

فاش بگویم
هیچکس جز آن کـــه دل به خـدا
سپرده است، رســـم دوســــت داشتن نمی‌داند!

#خاطره خانم عجمی همسر شهید محمود نریمانی از دیدار با حاج قاسم:

حاج قاسم تا مرا دید سلام و علیک گرمی کرد و آمد داخل. از بچه کوچکی که در آغوشم بود متوجه شد ازدواج مجدد هم کردم. گفت: چرا به من نگفتی ازدواج کردی و بچه دار شدید؟ باید وقتی زنگ زدیم می‌گفتی تا هدیه ازدواج و بچه ات را می‌آوردم. با پدر مادر شهید هم خیلی گرم سلام و علیک کردند. من و همسرم رفتیم داخل آشپزخانه وسایل پذیرایی را بیاوریم، اما سردار با جدیت از ما خواستند که چیزی نیاورید من فقط آمدم ببینمتان. ما هم یک سینی چای آوردیم و نشستیم. به من گفت: بنشین کنار پدر شهید.

چون برادرم هم بود از من پرسید همسرت کدام است؟ وقتی معرفی کردم، سردار سلیمانی با لبخند گفت: او را شهید کنی چه می‌کنی؟ گفتم: حاجی خدا بزرگ است. گفتند بچه را بیاور می‌خواهم ببوسم. سفت و محکم می‌بوسید و چند بار بعد با خنده گفت: من عادت دارم بچه هر چه کوچکتر باشد محکم‌تر می‌بوسمش.

@qasemsoleimani_ir
🗞#خاطره
سردار قاسم سلیمانی:

# شهید_همت فرمانده لشکر بود،لشکرِ پایتخت. بالغ بر ۱۰ هزار نفر زیر نظر او بودند در عملیات خیبر لشگرش آنقدر شهید و مجروح شدند که به یک گردان رسید.

گردان را از طلائیه منتقل کرد به جزیره مجنون جنوبی. والله تبدیل به دسته شد یعنی قریب به ۴۰ نفر.

همت با دسته ماند( برادر ها، طاقت این است، امتحان این است) آن وقت بر ترک موتور (نه یک بنز ضد گلوله یا در یک فضای ویژه) ناشناس در ضلع وسطی جزیره جنوبی #شهید شد.

بیش از ۲ ساعت کسی نمی دانست این فردی که بر زمین افتاده #شهید_همت است.

اینگونه می شود که شهید همت امروز بر جان‌ها حکومت می‌کند.
@qasemsoleimani_ir
#خاطره

در منزل شهید حاج قاسم سلیمانی پسر کوچکتر ‌شهید کاظمی این خاطره را برایم تعریف کرد: ایشون گفتند، سالهای قبل یکبار ایشان میخواستند کرمان بروند، من هم از ایشان خواستم همراهشان بروم، گویا به یک مراسم عروسی دعوت بودند ، گفت روی میز پذیرایی ،جلوی ایشان ظرف و پذیرایی ویژه تری نسبت به بقیه گذاشته بودند، که از این کار حاجی ناراحت شده بود و از صندلی آن میز بلند شده بود.
راوی فرزند شهید شیخ شعاعی
قدیمی ترین و جامع ترین و بروزترین کانال سردار قاسم سلیمانی
@qasemsoleimani_ir
#خاطره

حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی😊 گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های ‌شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند.
راوی فرزند شهید شیخ شعاعی

قدیمی ترین و جامع ترین و بروزترین کانال سردار قاسم سلیمانی
@qasemsoleimani_ir
#خاطره
دوستم بچه شو داد دست سردار تا تو گوشش اذان بگه

همین طور که داشت اذان می گفت دست شو جلو صورت نوزاد گرفت تا نور خورشید اذیتش نکنه
سردار حواسش به همه چی و همه کس بود.

اما هیچ کس به جز رفیق باوفایش حواسش به سردار نبود تا اون اتفاق تلخ نمی افتاد😭
#سردار_دل‌ها
@qasemsoleimani_ir
روایت جانبازی دست حاج قاسم

هنر فرماندهی، تلفیقی از علم و قریحه ذاتی است، قدرت رهبری در ذات سردار سلیمانی وجود داشت. این موضوع زمانی مشخص شد که در عملیات ثامن الائمه (ع) بچه‌های استان کرمان در حد یک گردان بودند.

هنوز حاج قاسم در جبهه نبود. برای عملیات بستان که در آذر سال ۱۳۶۰ انجام شد، استان کرمان دو گردان داشت که فرماندهی آنها را به حاج قاسم دادند. یکی از فرماندهان شهید و خود حاج قاسم به شدت مجروح شدند در حدی که همه فکر کردند شهید شده. بخشی از معده و روده ایشان در عملیات آسیب جدی دید و با تیری که به بازویش اصابت کرد، یک گودی روی بازو به وجود آمد که هیچ وقت ترمیم نشد. مجروحیت دست او مربوط به همین عملیات است که انگشتانش به سختی خم می‌شد به خاطر ضربه‌ای که دید نمی‌توانست به راحتی قلم به دست بگیرد.

همه فکر می‌کردند حاج قاسم در عملیات شهید شده و پیکرش را از خط خارج کرده‌اند، اما بعدا معلوم شد در درمانگاه است، و بدنش به شدت آسیب دیده به طوری که یک ماه و نیم بعد به جبهه بازگشت/«محمدعلی ایران‌نژاد» از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله (ع)
#خاطره
@qasemsoleimani_ir
حالا که بحث سرباز داغه یه خاطره بگیم از سردار دلها...

چند سال پیش تازه مردم با چهره حاج قاسم آشنا شده بودن و مراسم بزرگداشت شهدا تو یکی از حسینیه های سپاه بود.

طبق معمول گیت بازرسی جلوی در بود و منم بیرون وایساده بودم تا ببینم کیا میان.

یهو دیدم حاج قاسم با لباس شخصی و تنها اومد جلوی گیت، سرباز ایشون رو نشناخت و مثل بقیه حاج قاسم رو تفتیش بدنی کرد و ایشون هم نه چیزی گفت و نه اعتراضی کرد و با احترام کامل رفتار کرد.

بعدش همه اومدن به سرباز گفتن میدونی کیو تفتیش کردی و بنده خدا هول کرد/مهدی یزدی
#خاطره #سرباز
#بازنشر
@qasemsoleimani_ir
#خاطره
واکنش حاج‌قاسم به دستور تفتیش بدنی پلیس



محسن رجایی از همراهان شهید سلیمانی ، خاطرات کوتاه اما جالبی را از این فرمانده شهید نقل کرده است که ما به مناسبت سالگرد شهادت ایشان آنها را منتشر می‌کنیم.

او می‌گوید:

"حاج قاسم در فرودگاه کرمان یک چهره شناخته شده بود و تمام پرسنل اداری و امنیتی فرودگاه او را می‌شناختند.

یکبار و در یکی از سفرها درجه‌داری که در گیت بازرسی نیروی انتظامی بود شهید را نشناخت.

او به شهید دستور داد که بایستد و رفت که حاج قاسم را تفتیش بدنی کند. اما مسئول ارشدتر انتظامی با رؤیت این صحنه دست درجه‌دار را به شدت کشید و برخوردی تندی با او کرد.

حاج قاسم اما با نظاره این صحنه سریعا به سمت مأمور ارشدتر رفت و به دفاع از درجه‌دار ناجا پرداخت.

او در حالی که ناراحت بود به آن فرمانده ناجا می‌گفت شما اتفاقا باید این برادر را تشویقش کنید که می‌خواسته به وظیفه‌اش عمل کند.

سردار شهید سپس درجه‌دار انتظامی را در آغوش گرفت، بوسید و هدایایی هم به او داد. "

رجایی تصریح می‌کند: حاج‌قاسم به شدت به قانون احترام می‌گذاشت و حتی با اینکه ما مجوز داشتیم هنگام سفرهای جاده‌ای ایشان؛ بدون توقف از ایست‌های بازرسی پلیس راهور عبور کنیم اما شهید اصرار داشت که "باید هرجا به ما فرمان توقف دادند، بایستیم. آنها دارند وظیفه‌شان را انجام می‌دهند. "

این همراه سردار سلیمانی می‌گوید: اصرار حاج قاسم به رعایت قانون و توقف در ایستگاه‌های پلیس در حالی بود که حضور ایشان در خودرو پوشیده بود و کسی نمی‌دانست خوروی ما حامل شخصیت است.
@qasemsoleimani_ir
#خاطره

الان که بحث سرباز بابلی داغه یاد یه خاطره افتادم

چند سال پیش تازه مردم با چهره حاج قاسم آشنا شده بودن و مراسم بزرگداشت شهدا تو یکی از حسینیه های سپاه بود.

طبق معمول گیت بازرسی جلوی در بود و منم بیرون وایساده بودم تا ببینم کیا میان.

یهو دیدم حاج قاسم با لباس شخصی و تنها اومد جلوی گیت، سرباز ایشون رو نشناخت و مثل بقیه حاج قاسم رو تفتیش بدنی کرد و ایشون هم نه چیزی گفت و نه اعتراضی کرد و با احترام کامل رفتار کرد.

بعدش همه اومدن به سرباز گفتن میدونی کیو تفتیش کردی و بنده خدا هول کرد/مهدی یزدی
@qasemsoleimani_ir
#خاطره

از کنار صف نماز جماعت رد شدم .
دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته،رد شدم اما دو صف نرفته برگشتم.
آمدم رو به رویش نشستم.
دستش را گرفتم پیشانیش را بوسیدم. التماس دعا گرفتم و رفتم .
انگار مردم تازه فهمیده بودند که حاج قاسم آمده حرم.
از لابه‌لای صف های نماز می‌آمدند پیش حاجی...
آرام و مهربان میگفت: «آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.» بعد از نماز آمد کنار ضریح ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند زیارت کند...
وقت رفتن گفت:
«آقای خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردی زحمتت زیاد شد»
گفتم:«سردار من برادر دو شهید هستم. شما امانت برادر های من هستید.»
نگاه ملیحی انداخت و گفت: «خدا شهدات رو رحمت کنه.»
چه میدانستم چند روز بعد خودش هم میرود قاطی شهدا.....

📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
@qasemsoleimani_ir
#خاطره

حبیب احمدزاده، داستان‌نویس، مستندساز و پژوهشگر ادبی، در صفحه اینستاگرام خود، شرحی از دیدارش با سپهبد شهید قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس را در جریان سیل خوزستان به اشتراک گذاشته است که در زیر می‌خوانید.

تلفنم زنگ خورد، خانم کارگردان معروفی بود که تحت تاثیر احساسات غلط باقیمانده از دوران جنگ می‌گفت که چه جور غیرت افراد محلی قبول می‌کند که نیروهای عراقی وسط زن و بچه آنان باشند. سعی کردم خونسرد باشم و گفتم فلانی ما هشت سال با ارتش عراق جنگیدیم و می‌دانیم چه جور از ناموس‌مان دفاع کنیم و در ضمن اینها در زمان جنگ کنار ما با همان به قول شما ارتش صدام در داخل کشورشان در جنگ بوده‌اند و با احترام کامل خداحافظی کرده، گوشی را کنار گذاشتم ... دوباره گوشی زنگ خورد، این‌دفعه همسر یکی از کارگردانان معروف سینما بود که می‌پرسید: «شنیدم حشدالشعبی با تانک در حال اشغال خوزستان است و حتی وارد شادگان شده، راست است؟ نگاهی به صورت آرام و درحال غذاخوردن ابو مهدی کردم و به خانم دوستم گفتم آخه این همه نقطه سوق‌الجیشی در خوزستان جا قحطی است که کسی بخواهد به‌جای مثلا آبادان و یا اهواز، شادگان را بگیرد؟ انشاالله خدمت‌تان زنگ می‌زنم ، پس از اتمام غذا خوردن، قضیه تلفن را به ابو مهدی گفتم، خندید و گفت هر کس از ما تانک زد و یا غنیمت گرفت، آهنش را بفروشه و خرج سیل‌زده‌ها بکند، زمان داعش شما ملت ایران کمک ما ملت عراق کردید، الان ما احساس وظیفه کردیم برای جبران قسمت کوتاهی از این همه محبت به کمک بیاییم. البته ما فقط وسایل مهندسی آورده‌ایم برای کمک به جلوگیری از پیشرفت سیل و گروه بهداری برای اینکه امراض بومی ما با منطقه شما یکی است و پزشک و پرستار ما عرب زبان است و راحت‌تر با مردم عرب زبان شادگان و سوسنگرد ارتباط برقرار می‌کند. گوشی را به سمتش گرفته و عرض کردم همین‌ها را با ذکر نام همسر آن کارگردان برایش بگوید تا تصویربرداری کنم، خندید و با تعجب گفت صحبت کنم! چشم، با همان شیرینی یک‌ لهجه تبدیل عربی مبدل شده به فارسی سلامی دوستانه به خانم آن طرف خط کرد و مانند آن‌که باخواهرش صحبت می‌کند بسیار صمیمی و دلسوزانه همه چیز را برایش توضیح داد. فیلم را با این عنوان برای خانم دل‌نگران ارسال کردم (سخنرانی تکی ابومهندس، رهبر حشدالشعبی برای سوالات سرکار خانم فلانی دل‌نگران از سقوط شهر فوق سری و استراتژیک شادگان به دست عراقی‌ها، درست سی و خورده‌ای سال پس از اتمام جنگ تحمیلی و چند شکلک خنده ..

پس از لحظاتی، شکلک صورتک‌های تعجب شدید به‌جای جواب متنی در جوابم، صفحه خانم موردنظر را پرکرد.....اندکی استراحت نشسته که تمام شد، سردار، نقل به مضمون گفت ما که با این‌همه نیرو درست نیست مزاحم صاحبخانه باشیم، پس عزیزان حرکت .. در مقابل اصرار دلی صاحبخانه هم گفتند جلسه‌ای در کنار محل‌های خطر سیل خواهیم داشت و بعد هر محل عمومی هم که بشود استراحت خواهیم کرد. که بعدا مشخص شد پس از ساعت‌ها بازدید مناطق مصیبت دیده از سیل در پایگاه مقاومت مسجدی در همان محل شبانه اطراق کرده‌اند ...... فردا که کار شروع شد، تازه متوجه ورود ده‌ها دستگاه ادوات مهندسی این دوستان عراقی شدم. بیل میکانیکی‌های مخصوص آنان با لاستیک‌های تیوپی برخلاف بیل میکانیکی‌های کلاسیک و معمولی زنجیری ما می‌توانستند که براحتی در آب کم عمق وارد و به سهولت درون کانال پل‌های زیر جاده را از رسوبات انباشته شده برای سهولت حرکت آب پاک‌سازی کنند، یعنی کار چند ده ساعته و ناقص ادوات زنجیری ما را در عرض کمتر از یک ساعت انجام می‌دادند ... و بدین سان حضور گروه مهندسی حشدالشعبی به جز در حل مشکلات بهداشتی و آذوقه‌ای مردم، توانست از به زیر سیل رفتن و نیز تخریب جاده آبادان-ماهشهر و ورود آب بیشتر به شهر و روستاهای شادگان و نیز سوسنگرد و آبادان جلوگیری کند .....
 #خاطره سردار فلاح‌زاده:

یکی از روزهای آبان وسط آن درگیری‌های شدید بودیم. صبح زود شهید پورجعفری (این همراه همیشگی و همراز حاج قاسم) تماس گرفت که «ابوباقر کجایی؟» گفتم «نزدیک مقرم»، گفت «زود بیا اینجا» سریعتر رفتم، دیدم حاج حسین جلو در حیاط ایستاده جلو رفتم، گفت «ابوباقر پدر حاجی مرحوم شده!» گفتم «حاجی شنیده اند؟» گفت «آره»، دیدم حاجی در ایوان، مقر ایستاده‏ اند، به محض دیدن حاجی زدم زیر گریه، حاجی هم گریه‌ کرد، بغلش کردم، گفتم «داغ پدر سخته»، پس از گریه گفتند «من دارم میرم تشییع جنازه بابام ولی هیچ کس نباید خبردار بشود، عملیات لطمه می‌بیند»، حاجی رفت و کمتر از یک هفته که شد برگشت به میدان جنگ! حاجی همان عصری که برگشت جلسه گذاشت و گفت ادامه عملیات را همین فردا صبح هنگام سحر باید انجام بدهیم. یگان ها همه آماده بودند و این عملیات تا ۳۰ آبان ادامه داشت که خداوند بزرگ نصرت و پیروزی را نصیب رزمندگان کرد و ابوکمال آخرین پایتخت و دژ داعش به فرماندهی شهید قهرمان و سردار دلها حاج قاسم عزیز و به دست رزمندگان اسلام فتح شد.
@qasemsoleimani_ir
Ещё